جستجو

مطالب مرتبط

غدیر در کلام امیر(ع)



غدیر در کلام امیر(ع)

* سید حمید خوئی

سخن را با ذکر ستایش نبوی به درگاه ربوبی آغاز می‌کنم که فرمود: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ كَمَالَ دِينِهِ وَ تَمَامَ نِعْمَتِهِ بِوَلَايَة أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)» ستایش خدایی راکه کمال دینش و تمامیت نعمتش را در ولایت  امیر المومنین علی بن ابی طالب قرار داد.[1] ولایتی که رمز فلاح و صلاح دنیا و کلید سعادت و سلامت عقبی اولاد آدم است. ولایتی که شرط رضایتمندی رب جلیل از دین ورزی و تعبد عبد ذلیل است و «الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة مولانا الامام امیر المؤمنین و أولاده المعصومین علیهم السلام».

موضوع این مقال، غدیر در کلام امیر است و سخن نخست اعتراف صاحب این زبان و قلم است، به عجز و ناتوانی مفرط خویش، در سخن گفتن از غدیر و امیر. در عین حال، آنچه در این وجیزه آمده، رشحه عشق عظیم بنده‌ای است ناچیز، به پیشگاه مقدس امیر بی قرینه و همیشه مظلوم غدیر مولانا الامام علی بن ابی طالب(ع).

من به خلوتگه خورشید نه خود بردم راه           ذره ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

و نیز به مصداق «یا أَيُّهَا الْعَزيزُ مَسَّنا وَ أَهْلَنَا الضُّرُّ وَ جِئْنا بِبِضاعَةٍ مُزْجاةٍ فَأَوْفِ لَنَا الْكَيْلَ وَ تَصَدَّقْ عَلَيْنا إِنَّ اللَّهَ يَجْزِي الْمُتَصَدِّقين»[2] پیشکشی است به آستان آسمانی آخرین موعود غدیر حضرت بقیة الله الاعظم ارواحنا لتراب مقدمه الفداء به امید آنکه همچون بال ملخی که موران به محضر سلیمان بردند مورد قبول افتد.

باری از مجموعه کلام علوی موجود در منابع روایی و تاریخی در دسترس، این مقال تنها دو عنوان کلی غدیر در نهج البلاغه و غدیر در خطبه غدیریه امیر المؤمنین را مورد بحث و بررسی قرار می‌دهد، هر چند که عناوین دیگری نظیر غدیر در احتجاجات و مناشدات امیر المؤمنین و نیز تصریحات و تلمیحات مرتبط با غدیر امام در متون غیر از نهج البلاغه نیز تحت این عنوان قابل قابل طرح و بحث می‌باشند.

1- غدیر در نهج البلاغه

بدون تردید کتاب مستطاب نهج البلاغه را باید مهمترین و معتبرترین منبع تاریخی کلام امام و اصلی ترین مرجع آشنایی با دیدگاه ها و نظرات مولانا الامام دانست. اما با این وجود، در این کتاب شریف هیچ تصریحی از حادثه غدیر یا پیام غدیر نیامده است و این خود یکی از بهانه های معاندان و بیمار دلان در انکار غدیر یا مخدوش نمودن اعتبار و سندیت آن بوده است. برای رفع این شبهه ، باید به چند نکته مهم و اساسی زیر توجه شود:

الف – نهج البلاغه شامل همه گفتارها و نوشتارهای امام نبوده و بسیاری از خطبه ها، نامه ها و احتجاجات و مناشداتی که از ایشان در منابع روایی و تاریخی بسیار متقن و معتبر موجود می‌باشد، در این کتاب یافت نمی‌شود. حتی خطبه ها و نامه هایی که در این اثر گرانسنگ آمده است نه بطور کامل، بلکه فقط مقاطعی از آنها توسط مرحوم سید رضی برگزیده شده است؛ بطوریکه در ابتدای هر خطبه عبارت "و من کلام له علیه السلام" و در ابتدای هر نامه، عبارت "و من کتاب له علیه السلام" به چشم می‌خورد.

ب- عنوانی که مرحوم سید برای کتاب برگزیده است دلالت بر آن دارد که گزینش سخنان و نوشته های امام عمدتاً بر مبنای جنبه های بلاغت و فصاحت کلام امام صورت گرفته است و بیان تفصیلی و جامع دیدگاه های اعتقادی و تحلیل‌های تاریخی امام اولویت نخست او در تالیف این کتاب و انتخاب مضامین آن نبوده است، چنان که خود در مقدمه اش بر این کتاب می‌نویسد: «تنى چند از دوستان و برادران  خواستند تا كتابى بپردازم و گزيده سخنان مولى امير المؤمنين را در آن فراهم سازم. گفتارهايى از همه فنون و مجموعه‏اى از همه گون: از آداب و پند، يا نامه يا خطبه‏هاى كوتاه و بلند، كه مى‏دانستند چنين كتاب طراز فصاحت خواهد بود، و پيرايه بلاغت، عربيت را بها فزايد و دين و دنيا را به كار آيد، كه بلاغتى چنان نه در گفتارى فراهم آمده است و نه يكجا در كتابى هم. چه امير مؤمنان(ع) سرچشمه فصاحت است و آبشخور بلاغت. فصاحت، خود را به كلام حضرتش آرايد تا به جمال رسد، و بلاغت در كنار او زايد و به كمال رسد. او بود كه نقاب از چهره سخن كشيد تا مترسّل، زيبايى آن را ديد. آيين گفتار را از او وام گرفتند، و خطيبان بر جاى پايش گام نهادند، و واعظان از خواندن كلام او نام يافتند. با اين همه او گوى از همگان برد و اينان بدو نرسيدند، او پيش افتاد و اينان واپس خزيدند چه در گفتار او رنگى از علم خداست و بويى از گفتار مصطفى (ص)». و سپس چنین ادامه می‌دهد که: «و کوشیدم چند كه بتوانم بهاى اين سخنان را در بازار فصاحت و ديده صرافان بلاغت آشكار كنم و محاسن بسيار و فضيلتهاى بى‏شمار را كه در آن نهفته است پديدار، و نشان دهم كه على(ع) در اين ميدان يكه‏تاز است و از ديگران ممتاز، آنچه از اوست يقين است و از ديگران خبر، از او عين است و از اينان اثر، دريايى است خروشان و اقيانوسى بي كران»[3].

ج- مضامین سخنان امام در خطبه شقشقیه بیانگر آن است که سیاست ایشان در دوران بیست و پنج سال پس از رحلت پیامبر و عصر شوم حاکمیت انقلاب ارتجاعی سقیفه، مبارزه منفی با واقعیت پلید و نامشروعی بود که اصحاب صحیفه و ارباب سقیفه بر امت و بر تاریخ تحمیل نمودند. واقعیت حرامی‌که در بیش از چهارده قرن گذشته منشا و منبع اصلی فجایع و مصیبت های بی شماری شد که بر پیکره امت  اسلام رفته و می‌رود و وحدتش را دریده و می‌درد. محورهای اصلی این مبارزه را صمت و صبر و استقامت تشکیل می‌داد. گواه این مدعا  تعبیر جانسوز امام است آنجا که قاصدی سخنان امام را در حین بیان مظلومیت تاریخی خود قطع می‌کند و سپس در پاسخ به ابن عباس که از او می‌خواهد که واگویه های سوگناکش را ادامه دهد چنین می‌فرماید که « هَیْهاتَ یَابنَ عَبّاسِ! تِلْکَ شِقْشِقَة هَدَرَتْ ثمَّ قَرَّتْ»: هرگز اى پسر عباس! شعله‏اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست. تو گویی که هنوز هم امام عزم صبر و صمت داشت. صبری به درازای بیش از بیست و پنج سال آنهم در حالی که خاری به چشمش خلیده است و استخوانی در گلویش مانده! «صَبَرتُ و فِی العَینِ قَذّی و فِی الحَلقِ شَجّی، أری تراثی نَهباً»[4]

د- چنانکه از سخنان امام برمی‌آید بنای کلی و عمومی‌امام، پرهیز از ذکر مقامات و بیان کرامات بی پایان خویش بوده است تا چنین توصیفاتی حمل بر خود ستایی نگردد. در جایی خطاب به مردم چنین می‌فرماید که: «وَ إِنَّ مِنْ أَسْخَفِ حَالَاتِ الْوُلَاةِ عِنْدَ صَالِحِ النَّاسِ أَنْ يُظَنَّ بِهِمْ حُبُّ الْفَخْرِ وَ يُوضَعَ أَمْرُهُمْ عَلَى الْكِبْرِ وَ قَدْ كَرِهْتُ أَنْ يَكُونَ جَالَ فِي ظَنِّكُمْ أَنِّي أُحِبُّ الْإِطْرَاءَ وَ اسْتِمَاعَ الثَّنَاءِ وَ لَسْتُ بِحَمْدِ اللَّهِ كَذَلِكَ وَ لَوْ كُنْتُ أُحِبُّ أَنْ يُقَالَ ذَلِكَ لَتَرَكْتُهُ انْحِطَاطاً لِلَّهِ سُبْحَانَهُ عَنْ تَنَاوُلِ مَا هُوَ أَحَقُّ بِهِ مِنَ الْعَظَمَةِ وَ الْكِبْرِيَاءِ: من ناخوش دارم كه در پندار شما چنين آيد كه من خواهان ثنا و ستايشم و سپاس خدا را كه چنين نيستم. اگر هم دوست مى‏داشتم كه بستايندم به سبب فروتنى در برابر پروردگارم آن را ترك مى‏كردم زيرا تنها اوست كه سزاوار عظمت و كبرياست»[5].

و در جای دیگر خطاب به معاویه چنین می‌نویسد: «اَ لَا تَرَى غَيْرَ مُخْبِرٍ لَكَ وَ لَكِنْ بِنِعْمَةِ اللَّهِ أُحَدِّثُ أَنَّ قَوْماً اسْتُشْهِدُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ تَعَالَى مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَ الْأَنْصَارِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ  حَتَّى إِذَا اسْتُشْهِدَ شَهِيدُنَا قِيلَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ وَ خَصَّهُ رَسُولُ اللَّهِ ( صلى‏الله‏عليه‏وآله  )بِسَبْعِينَ تَكْبِيرَةً عِنْدَ صَلَاتِهِ عَلَيْهِ  أَ وَ لَا تَرَى أَنَّ قَوْماً قُطِّعَتْ أَيْدِيهِمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ لِكُلٍّ فَضْلٌ حَتَّى إِذَا فُعِلَ بِوَاحِدِنَا مَا فُعِلَ بِوَاحِدِهِمْ قِيلَ الطَّيَّارُ فِي الْجَنَّةِ وَ ذُو الْجَنَاحَيْنِ  وَ لَوْ لَا مَا نهَى اللَّهُ عَنْهُ مِنْ تَزْكِيَةِ الْمَرْءِ نَفْسَهُ لَذَكَرَ ذَاكِرٌ فَضَائِلَ جَمَّةً تَعْرِفُهَا قُلُوبُ الْمُؤْمِنِينَ وَ لَا تَمُجُّهَا آذَانُ السَّامِعِينَ فَدَعْ عَنْكَ مَنْ مَالَتْ بِهِ الرَّمِيَّةُ فَإِنَّا صَنَائِعُ رَبِّنَا وَ النَّاسُ بَعْدُ صَنَائِعُ لَنَا: آیا نمى‏بينى مردمى از مهاجران را در راه خدا شهيد نمودند، و همگان از فضيلتى بر خوردار بودند تا آنكه شهيد ما - حمزه (ع)-  شربت شهادت نوشيد، و به سيّد الشهدا ملقب گرديد، و چون رسول خدا(ص) بر او نماز خواند، به گفتن هفتاد تكبيرش مخصوص گرداند. نمى‏بينى مردمانى در راه خدا دست خود را دادند و ذخيرتى از فضيلت براى خود نهادند، و چون يكى از ما را ضربتى رسيد و دست وى جدا گرديد، طيّارش خواندند كه در بهشت به سر برد و ذوالجناحين كه با دو بال پرد، و اگر نبود كه خدا خود ستودن را نهى كرد، گوينده فضيلت‌هاى فراوانى بر مى‏شمرد كه دلهاى مؤمنان با آن آشناست، و در گوش شنوندگان خوش آواست. پس آهن سرد مكوب و آب در غربال مپيماى، ما پرورده‌هاى خداييم و مردم پرورده‏هاى مايند»[6].

پس نباید بعید دانست که این روش و منش، ایشان را از تعرض مستقیم به محورهای غدیر که جملگی را به نحوی با شان و شخصیت خود مرتبط می‌یافت بازداشته باشد.

ه - این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که امویان در دوران سلطنت شوم هزار ماهه خود و پس از آن نیز عباسیان همه توش و توان و امکانات خود را به تمام و کمال در جهت محو نام و یاد و مناقب و فضایل بنی هاشم و در راس آنان علی بن ابی طالب(ع) بکار بردند. تا جایی که حذف و محو نام علی در تاریخ را باید به عنوان اصلی ترین محور سیاست های اموی شناخت. حتی منع روایت و تدوین حدیث به فرمان خلیفه دوم نیز بی ارتباط با همین هدف نبود. داستان منع روایت حدیث و پس از آن جعل و تحریف حدیث که روزگاری به عنوان شغل پر در آمد و موقعیت آفرین در آمد و نیز جشن های سوزانیدن کتاب هایی که خارج از روایت اموی و عباسی و عثمانی از تاریخ مطلبی داشتند همه و  همه  قصه های پر غصه ای هستند که باید شرح و بیان آنهارا به فرصتی دیگر واگذاشت.   

شرح این هجران و این سوز جگر                  این زمان بگذار تا وقت دگر

در فضایی که سب علی، رکنی از ارکان نماز معرفی می‌شود که «لا صَلوةَ اِلّا بِسَبِ عَلی» و در دورانی که به تعبیر امام زین العابدین سی هزار تن که خود را مسلمان و پیرو رسول می‌خواندند به سوی ریحانه نبی و فرزند علی می‌تازند تا به ریختن خون او به خداوند تقرب جویند «ازْدَلَفَ عَلَيْهِ ثَلَاثُونَ أَلْفَ رَجُلٍ يَزْعُمُونَ أَنَّهُمْ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ كُلٌّ يَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ بِدَمِهِ»[7] و در دورانی که ابو الفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین خود بخش کوچکی از آن را به تصویر می‌کشد که چگونه صدها علوی بی گناه تنها به جرم انتساب به علی و فرزندان علی به فجیع‌ترین شکل ممکن شکنجه می‌شوند و نام اسلام به قتل می‌رسند و در شرایطی که حجاج بن یوسف ثقفی در حالی از دنیا می‌رود که در زندان های او پنجاه هزار مرد و سی هزار زن از شیعیان اهل  بیت رسول تحت شکنجه و آزار بسر می‌بردند، آیا می‌توان انتظار داشت که در چنین شرایطی کسانی بتوانند سخنان امیر آن هم در باره غدیر که نقطه اوج انگیزش کینه و بغض و عداوت کسانی است که به تعبیر مولا «و الله ما اسلموا و لکن استسلموا» را به راحتی نقل کنند یا به نسل‌های بعد بسپارند؟ در سده هایی که حتی اتهام انتساب به اهل بیت یا تسمیه به اسامی‌آنان کافی بود تا  مردم جان و مال و هستی شان  را از دست بدهند، آیا بعید است که عمال بنی امیه و بنی العباس همه همت خود را برای محو و نابودی معارف اهل بیت به منظور حذف مرجعیت دینی، علمی‌و تاریخی آنان بکار گرفته باشند؟

شواهد و مدارک تاریخی فراوانی وجود دارند که این واقعیت تلخ را اثبات نموده و راه را بر هر تردید و انکاری می‌بندند. امروز در منابع روایی و متون تاریخی ما از صدها کتابی نام برده می‌شود که همچون هزاران هزار شیعه اهل بیت ، در گذر تاریخ به شهادت رسیده اند. در اینجا باید بر این حقیقت تلخ  تاکید نمود که سیاست ریشه کن کردن اهل بیت پیامبر پس از رحلت ایشان، ادامه عینی و دنباله طبیعی سیاست کهنه قریش در ریشه کنی رسول و رسالت در طول حیات ایشان بود و اتفاقا مبارزه با اسلام پیش از غدیر و اسلام پس از غدیر را جریان فکری سیاسی واحدی رهبری می‌کرد. قریش با این تفاوت که مقابله و مبارزه تمام عیار با پیامبر را قریش تحت لوای کفر و بت پرستی آشکار مدیریت می‌کرد و مبارزه با علی و آل بیت رسول را در لوای تظاهر به و مسلمانی!

در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد که ماهیت مشرکانه و منافقانه این جریان را افشا می‌کند از آن جمله است آیه 14 سوره حجرات: «قالَتِ الْأَعْرابُ آمَنَّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَ لكِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الْإيمانُ في‏ قُلُوبِكُم» اعراب گفتند: ايمان آورديم. بگو: ايمان نياورده‏ايد، بگوييد كه تسليم شده‏ايم، و هنوز ايمان دردلهايتان داخل نشده است. و در آیه 17 همین  سوره: «يَمُنُّونَ عَلَيْكَ أَنْ أَسْلَمُوا قُلْ لا تَمُنُّوا عَلَيَّ إِسْلامَكُمْ بَلِ اللَّهُ يَمُنُّ عَلَيْكُمْ أَنْ هَداكُمْ لِلْإيمانِ إِنْ كُنْتُمْ صادِقين» از اينكه اسلام آورده‏اند بر تو منت مى‏گذارند. بگو: به خاطر اسلامتان بر من منت مگذاريد، بلكه خدا بدان سبب  كه شما را به ايمان راه نموده است بر شما منت مى‏نهد، اگر راست مى‏گوييد... و آیه 14 سوره بقره: «وَ إِذا لَقُوا الَّذينَ آمَنُوا قالُوا آمَنَّا وَ إِذا خَلَوْا إِلى‏ شَياطينِهِمْ قالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّما نَحْنُ مُسْتَهْزِؤُن» و چون به مؤمنان مى‏رسند، مى‏گويند: ايمان آورده‏ايم. و چون با شيطانهاى خويش خلوت مى‏كنند، مى‏گويند: ما با شما هستيم، ما استهزايشان مى‏كنيم .

امیر غدیر در نامه ای به معاویه، ماهیت و هدف جریان کفر مکی و نفاق مدنی به زعامت قریش را ایچنین افشا می‌نماید: «فأَرَادَ قَوْمُنَا قَتْلَ نَبِيِّنَا وَ اجْتِيَاحَ أَصْلِنَا وَ هَمُّوا بِنَا الْهُمُومَ وَ فَعَلُوا بِنَا الْأَفَاعِيلَ وَ مَنَعُونَا الْعَذْبَ وَ أَحْلَسُونَا الْخَوْفَ وَ اضْطَرُّونَا إِلَى جَبَلٍ وَعْرٍ وَ أَوْقَدُوا لَنَا نَارَ الْحَرْبِ فَعَزَمَ اللَّهُ لَنَا عَلَى الذَّبِّ عَنْ حَوْزَتِهِ وَ الرَّمْيِ مِنْ وَرَاءِ حُرْمَتِهِ. مُؤْمِنُنَا يَبْغِي بِذَلِكَ الْأَجْرَ وَ كَافِرُنَا يُحَامِي عَنِ الْأَصْلِ:  پس  خویشاوندان ما از قريش  خواستند پيامبرمان را بكشند و ريشه ما را بكنند، و در باره ما انديشه‏ها كردند و كارها راندند. از زندگى گوارامان باز داشتند و در بيم و نگرانى گذاشتند، و ناچارمان كردند تا به كوهى دشوار گذار بر شويم، و آتش جنگ را براى ما بر افروختند. امّا خدا خواست تا ما پاسدار شريعتش باشيم و نگاهدار حرمتش. مؤمن ما از اين كار خواهان مزد بود، و كافر ما از تبار خويش حمايت مى‏نمود»[8].

ذکر چهار صحنه تاریخی زیر تنها به عنوان مشتی از هزاران خروار می‌تواند تصویر روشنی از فضای اختناق فکری و عقیدتی روزگار سقیفه و پس از آن ارائه نماید تا بتوان بر اساس فهم درست شرایط اجتماعی و فرهنگی آن روزگار انتظارات واقع گرایانه خود را از تاریخ و متون تاریخی سامان دهی کنیم:

1. در دوران خلافت خلیفه دوم (سال 19 یا 22 هجری) تعدادی از اصحاب رسول الله در مسجد شریف نبوی گرد آمده و با یکدیگر گفتگو می‌کنند که ناگهان، ابی بن کعب انصاری، جمله ای عجیب با مفهومی‌مبهم بر زبان می‌راند: «هلک اصحاب العقدة و رب الکعبه». راوی حدیث می‌گوید: به دنبال اُبی رفتم تا معنی و منظور او را از این سخن دریابم. ابی چنین گفت که خداوندا با تو پیمان می‌بندم که اگر مرا تا روز جمعه زنده بداری آنچه را که از رسول خدا(ص) شنیده ام بر زبان خواهم راند و از سرزنش هیچ ملامتگری بیمی‌نخواهم داشت. بخدا سوگند اگر تا جمعه زنده بمانم سخنانی خواهم گفت و دیگر باکی نخواهم داشت که مرا زنده بدارید یا بکشید. راوی گوید روز پنج شنبه برای قضای حاجتی از خانه بیرون شدم. کوچه ها را مملو از جمعیت یافتم. پرسیدم مردم را چه شده است. گفتند گویا غریبه‌ای هستی.. امروز سید المسلمین ابی بن کعب از دنیا رفت[9]. اکنون جای این پرسش است که با گذشت فقط ده سال از رحلت پیام آور غدیر، چه بر سر امت رفته است که صحابی مطرحی چون ابی بن کعب بیم آن دارد که اگر کلام رسول خدا را باز گو کند و امر رسول الله را احیا نماید جانش را از دست می‌دهد؟

2. صحابی جلیل القدر پیامبر و صاحب سر رسول الله حذیفه بن یمان شاهد صادق همه حوادث و وقایع دوران بیست و پنج ساله حاکمیت سران سقیفه بر سرنوشت مسلمین است چه آنکه چهل روز پس از کشته شدن خلیفه سوم از دنیا می‌رود. تحلیل حذیفه از اوضاع این دوره به روایت معتبرترین منابع روایی و تاریخی اهل سنت یعنی صحیح بخاری و مسند احمد بسیار گویا و روشنگر است  آنجا که مردم راچنین خطاب می‌کند: یا معشر العرب! آنچه امروز در میان شما رواج یافته درست همان هایی است که ما در زمان پیامبر آنها را عین نفاق می‌شناختیم در زمان پیامبر شخصی سخنی می‌گفت که او را در زمره منافقان قرار می‌داد و من امروز از یکی از شما در یک مجلس چهار بار چنان سخنانی شنیدم[10]. امروز شر منافقان بیشتر از زمان پیامبر است زیرا «کانوا یومئذ یسرون و الیوم یجهرون»[11]

3. مدائنی از شهاب بن عبد الله نقل می‌کند که خالد بن عبد الله قسری که والی مکه و از امرای طراز اول دوران حاکمیت بنی مروان است، مرا فرمان داد که کتاب سیره ای بنگارم. از او پرسیدم که در این کار با سیره علی هم برخورد می‌کنم، آیا آنها را هم ذکر کنم؟ خالد پاسخ داد که: نه، مگر آنکه علی را در قعر جهنم ببینی![12]

4. زبیر بن بکار قاضی مکه برگماشته توسط معتصم عباسی در الموفقیات خود نقل می‌کند که سلیمان بن عبد الملک از خلفای بنی امیه در سال 82 به قصد انجام حج وارد مکه شد و ابان بن عثمان را فرمان داد که برای او کتابی در مورد سیره پیامبر و جنگهای ایشان بنویسد. ابان اظهار می‌دارد که چنین کتابی را آماده در اختیار دارد. سلیمان دستور می‌دهد که ده نسخه از این کتاب را بازنویسی کنند؛ اما آنگاه که متوجه می‌شود در این کتاب ذکری از بیعت انصار در عقبه اول و عقبه دوم و نقش آنان در جنگ بدر رفته است. لذا فرمان می‌دهدکه هر ده نسخه کتاب را پاره  پاره کنند. این در حالی است که  فاصله زمانی بین این واقعه و دوران رسالت پیامبر از 80 سال تجاوز نمی‌کند!

راستی در چنین شرایطی که سلاطین اموی و عباسی حتی ذکر فضایل و مناقب انصار و ذکر حقایق تاریخی مرتبط با آنها را در منابع رسمی‌خود بر نمی‌تابند می‌توان انتظار داشت که ذکر و نقل کلام امیر از غدیر را اجازت فرمایند؟

اگر امروزه ملاحظه می‌گرددکه شیعه پس از گذار سخت و خونین و بسیار پر هزینه از چهارده قرن ظلم و غارت و کشتار بی امان معاندان و منافقان، همچنان راست قامت جاودانه تاریخ باقی مانده است و حسرت یک آخ را بر دل دشمن نهاده است و آموزه قرآنی «لَئِنْ بَسَطْتَ إِلَيَّ يَدَكَ لِتَقْتُلَني‏ ما أَنَا بِباسِطٍ يَدِيَ إِلَيْكَ لِأَقْتُلَكَ إِنِّي أَخافُ اللَّهَ رَبَّ الْعالَمينَ» را نصب العین خود قرار داده است و با اتکای اقیانوس بی کرانی از فرهنگ و معرفت قرآن و اهل بیت، و با پشتوانه دستی پر از فکر و فقه و عقلانیت متعالی، از همه عرصه های چالش های اعتقادی و تاریخی پیروز و سرفراز بیرون آمده است و همچنان به تاسی از امیر وحدت آفرین غدیر بانگ «تَعالَوْا إِلى‏ كَلِمَةٍ سَواءٍ بَيْنَنا وَ بَيْنَكُم» سر می‌دهد و دیگران را به شعار و شعور وحدت آفرین «اَلاَّ نَعْبُدَ إِلاَّ اللَّهَ وَ لا نُشْرِكَ بِهِ شَيْئاً وَ لا يَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّه»[13] فرا می‌خواند، این پدیده را باید اعجاز عظیم و بی مانندی دانست که ریشه در خاصیت غدیر دارد که وعده الهی  والله یعصمک من الناس هم پیامبر را شامل می‌شود و هم پیام او را؛ و چه عجیب و عبرت آموز است حکایت کوردلانی که امروز هم به مصداق «قُلْ هَلْ نُنَبِّئُكُم بِالْأَخْسَرِينَ أَعْمَالاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيهُُمْ فىِ الحَْيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يحَْسَبُونَ أَنهَُّمْ يحُْسِنُونَ صُنْعًا»[14] مشت بر سندان آهنین  می‌کوبند و با بریدن سر و ریختن خون پیروان بی گناه اهل بیت و منفجر کردن بارگاه ملکوتی ائمه اطهار علیه السلام قصد خاموش کردن نوری دارند که خداوند قادر قاهر متعال در مبعث النبی بر افروخت و در غدیر که مبعث الوصی است به کمالش رساند و در عاشورا الی الابد ماندگارش کرد «يُريدُونَ لِيُطْفِؤُا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْكافِرُون»[15] و ستایش خدایی را که دشمنان غدیر را از نعمت شعور بی بهره گذاشت که «وَ مَكَرُوا مَكْراً وَ مَكَرْنا مَكْراً وَ هُمْ لا يَشْعُرُون»[16]     

 اما بر همه آنچه بدان اشارت رفت باید این نکته را افزود که علیرغم عدم تصریح به عنوان غدیر در سخنان امام در نهج البلاغه، شش محور اصلی پیام آسمانی غدیر یعنی خدا و قرآن، رسول و رسالت، ولی و ولایت و نیز موضوعات اساسی و غدیر نظیر ارتباط تفکیک ناپذیر امامت و نبوت و توحید، جایگاه ممتاز اهل بیت پیامبر و نقش اهل بیت در صیانت از سلامت دین به کرات و بر حسب ایجاز یا تفصیل مورد اشاره و توضیح  امام قرار گرفته است. بطور مثال توصیفات امام از حضرت ختمی‌مرتبت(ص) که پیوند آسمان و زمین است و معمار غدیر، عشق عارفانه و ارادت مخلصانه و ایمان مطلق و تسلیم بی حد و حصر او را به مراد و معلم و مقتدای خود ترسیم می‌نماید.

«حَتَّى أَفْضَتْ كَرَامَةُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى إِلَى مُحَمَّدٍ ص فَأَخْرَجَهُ مِنْ أَفْضَلِ الْمَعَادِنِ مَنْبِتاً وَ أَعَزِّ الْأَرُومَاتِ مَغْرِساً مِنَ الشَّجَرَةِ الَّتِي صَدَعَ مِنْهَا أَنْبِيَاءَهُ وَ انْتَجَبَ مِنْهَا أُمَنَاءَهُ عِتْرَتُهُ خَيْرُ الْعِتَرِ وَ أُسْرَتُهُ خَيْرُ الْأُسَرِ وَ شَجَرَتُهُ خَيْرُ الشَّجَرِ نَبَتَتْ فِي حَرَمٍ وَ بَسَقَتْ فِي كَرَمٍ لَهَا فُرُوعٌ طِوَالٌ وَ ثَمَرٌ لَا يُنَالُ فَهُوَ إِمَامُ مَنِ اتَّقَى وَ بَصِيرَةُ مَنِ اهْتَدَى سِرَاجٌ لَمَعَ ضَوْؤُهُ وَ شِهَابٌ سَطَعَ نُورُهُ وَ زَنْدٌ بَرَقَ لَمْعُهُ سِيرَتُهُ الْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ كَلَامُهُ الْفَصْلُ وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ أَرْسَلَهُ عَلَى حِينِ‏ فَتْرَةٍ مِنَ الرُّسُلِ‏ وَ هَفْوَةٍ عَنِ الْعَمَلِ وَ غَبَاوَةٍ مِنَ الْأُمَم‏:

تا آنكه تشريف بزرگوارى از سوى خداى بارى، به محمّد(ص) رسيد و او را از بهترين خاندان و گراميترين دودمان بركشيد. از درختى كه پيامبران خود را از آن جدا كرد و امينان خويش را برگزيد و بيرون آورد. فرزندان او بهترين فرزندانند و خاندانش نيكوترين خاندان‏ و دودمان او بهترين دودمان. در گرداگرد مكّه روييدند و در كشتزار بزرگوارى باليدند شاخه‏هايشان بلند و سر به آسمان كشيده است و دست كسى به ميوه آن نارسيده. او پيشواى كسى است كه راه پرهيزگارى پويد و چراغ آن است كه راهنمايى جويد. چراغى است كه پرتو آن دميد و درخشى است كه روشنى آن بلند گرديد و آتشزنه‏اى است، كه نور آن درخشيد. رفتار او ميانه روى در كار است و شريعت او راه حقّ را نمودار. سخنش حقّ را از باطل جدا سازدو داورى او عدالت است -و ستم را براندازد او را هنگامى فرستاد كه پيامبران نبودند-  و مردمان-  به خطا كار مى‏نمودند، و امّتان در گولى و نادانى مى‏غنودند».

و در جای دیگر فرماید: «حَتَّى أَوْرَى قبَساً لِقَابِسٍ وَ أَنَارَ عَلَماً لِحَابِسٍ فَهُوَ أَمِينُكَ الْمَأْمُونُ وَ شَهِيدُكَ يوْمَ الدِّينِ وَ بَعِيثُكَ نِعْمَةً  وَ رَسُولُكَ بِالْحَقِّ رَحْمَةً اللَّهُمَّ اقْسِمْ لَهُ مَقْسَماً مِنْ عَدْلِكَ وَ اجْزِهِ مُضَعَّفَاتِ الْخَيْرِ مِنْ فَضْلِكَ اللَّهُمَّ أَعْلِ عَلَى بِنَاءِ الْبَانِينَ بِنَاءَهُ وَ أَكْرِمْ لَدَيْكَ نزُلَهُ وَ شَرِّفْ عِنْدَكَ مَنْزِلَهُ وَ آتِهِ الْوَسِيلَةَ وَ أَعْطِهِ السَّنَاءَ وَ الْفَضِيلَةَ وَ احْشُرْنَا فِي زُمْرَتِهِ غَيرَ خَزَايَا وَ لَا نَادِمِينَ وَ لَا نَاكِبِينَ وَ لَا نَاكِثِينَ وَ لَا ضَالِّينَ وَ لَا مُضِلِّينَ وَ لَا مَفْتُونِينَ: تا آنكه شعله‏اى افروخت كه جوينده، بدان چراغ دانش بيفروزد، و نشان راه را بر پا كرد تا گمراه، ديده بدان دوزد. پس او امين توست و مورد اعتماد، و گواه تو بر امّت در روز معاد، و انگيخته تو و موجب نعمت، و فرستاده بر حقّ تو، و آيت رحمت. خدايا بهره او ساز نصيبى از عدل خود، و پاداش نيك و فراوان از فضل خود. خدايا بناى دين او را از آنچه ديگران بر آورده‏اند، عالى‏تر ساز، و خوان اكرام او را نزد خود هر چه گراميتر ساز، و رتبت او را نزد خود بيفزا، و قرب وسيلت، و بلندى قدر و فضيلتش عطا فرما. و ما را با او محشور كن چنانكه نه زيانكار باشيم و نه پشيمان، نه دور از راه حق، و نه شكننده پيمان، نه گمراه نه گمراه كننده ديگران، و نه فريفته هواى نفس و شيطان»[17].

همچنین شور و شیفتگی بی پایان علی(ع) در سخن گفتن از عدل و تای خود یعنی قرآن، دلالت بر آن دارد که حقیقت وجودی این هر دو یکسان است و این هر دو – علی و قرآن – اعجازها بزرگ اسلامند و این هر دو- علی و قرآن- سرنوشت یکسانی دارند حتی در مظلومیت و مهجوریت! سخنان علی(ع) درباره قرآن – به عنوان یکی  از محورهای اصلی غدیر- معرفتی متعالی و شناختی آسمانی از مضامین این کتاب را به اهل  زمین ارائه می‌کند. برای درک معنی باید این توصیف قرآن صامت از زبان قرآن ناطق باید به گوش جان شنید:

«وَ اعْلَمُوا أَنَّ هَذَا الْقرآن هُوَ النَّاصِحُ الَّذِي لَا يَغُشُّ وَ الْهَادِي الَّذِي لَا يُضِلُّ وَ الْمُحَدِّثُ الَّذِي لَا يَكْذِبُ وَ مَا جَالَسَ هَذَا الْقرآن أَحَدٌ إِلَّا قَامَ عَنْهُ بِزِيَادَةٍ أَوْ نقْصَانٍ زيَادَةٍ فِي هُدًى أَوْ نقْصَانٍ مِنْ عَمًى وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ لَيْسَ عَلَى أَحَدٍ بعْدَ الْقرآن مِنْ فَاقَةٍ وَ لَا لِأَحَدٍ قبْلَ الْقرآن مِنْ غِنًى فَاسْتَشْفُوهُ مِنْ أَدْوَائِكُمْ وَ اسْتَعِينُوا بِهِ عَلَى لَأْوَائِكُمْ فَإِنَّ فِيهِ شِفَاءً مِنْ أَكْبَرِ الدَّاءِ وَ هُوَ الْكُفْرُ وَ النِّفَاقُ وَ الْغَيُّ وَ الضَّلَالُ فَاسْأَلُوا اللَّهَ بِهِ وَ توَجَّهُوا إِلَيْهِ بِحُبِّهِ وَ لَا تَسْأَلُوا بِهِ خَلْقَهُ إِنَّهُ مَا توَجَّهَ الْعِبَادُ إِلَى اللَّهِ تعَالَى بِمِثْلِهِ وَ اعْلَمُوا أَنَّهُ شَافِعٌ مُشَفَّعٌ وَ قَائِلٌ مُصَدَّقٌ وَ أَنَّهُ مَنْ شَفَعَ لَهُ الْقرآن يَوْمَ الْقِيَامَةِ شُفِّعَ فِيهِ وَ مَنْ مَحَلَ بِهِ الْقرآن يوْمَ الْقِيَامَةِ صُدِّقَ عَلَيْهِ فَإِنَّهُ ينَادِي مُنَادٍ يوْمَ الْقِيَامَةِ أَلَا إِنَّ كُلَّ حَارِثٍ مُبْتلًى فِي حَرْثِهِ وَ عَاقِبَةِ عَمَلِهِ غَيرَ حَرَثَةِ الْقرآن فَكُونُوا مِنْ حَرَثَتِهِ وَ أَتبَاعِهِ وَ اسْتَدِلُّوهُ عَلَى رَبِّكُمْ وَ اسْتنْصِحُوهُ عَلَى أَنفُسِكُمْ وَ اتَّهِمُوا عَلَيْهِ آرَاءَكُمْ وَ اسْتَغِشُّوا فِيهِ أَهْوَاءَكُمْ: و بدانيد كه اين قرآن پندگويى است كه فريب ندهد و راهنمايى است كه گمراه نكند، و حديث خوانى است كه دروغ نگويد و كسى با قرآن ننشست جز كه چون برخاست افزون شد يا از وى كاست: افزونى در رستگارى، و كاهش از كورى-  و دل بيمارى- و بدانيد كسى را كه با قرآن است نياز نباشد، و بى‏قرآن بى‏نياز نباشد. پس بهبودى خود را از قرآن بخواهيد، و در سختيها از آن طلب يارى نماييد كه قرآن بزرگترين آزار را موجب بهى است و آن كفر و دورويى و بيراهه شدن و گمرهى است پس از خدا بخواهيد به وسيلت قرآن، و بدان روى آريد به دوستى آن، و به قرآن خيرى مخواهيد از آفريدگان، كه بندگان روى به خدا نكردند با وسيلتى مانند قرآن و بدانيد كه قرآن ميانجيى پذيرفته است، و گوينده‏اى گواهى شده هر كه را روز رستاخيز قرآن ميانجى شود، بپذيرند و آن را كه سعايت كند، گواهيش به زيان او گيرند. همانا روز رستاخيز منادى بانگ برآرد كه: هر كس-  حساب-  هر چه را اندوخته است بر عهده دارد، و پايان كار خود را پايندان بود، جز اندوزندگان‏ قرآن-  كه حسابى نبود بر آنان- . پس در شمار گردآورندگان قرآن باشيد و پيروان آن، و قرآن را دليل گيريد بر شناخت پروردگارتان، و آن را نصيحتگوى خود شماريد، و رايهاتان را-  كه با قرآن سازوار نيست-  متّهم داريد، و خواهشهاى نفسانى خويش را خيانتكار انگاريد»[18].

امام همچنین نسبت و رابطه خود را با پیامبر اکرم این گونه بیان می‌کند:

«أَنَا وَضَعْتُ فِي الصِّغَرِ بِكَلَاكِلِ الْعَرَبِ وَ كَسَرْتُ نَوَاجِمَ قُرُونِ رَبِيعَةَ وَ مُضَرَ وَ قَدْ عَلِمْتُمْ مَوْضِعِي مِنْ رَسُولِ اللَّهِ (صلى‏الله‏عليه‏وآله) بِالْقَرَابَةِ الْقَرِيبَةِ وَ الْمَنْزِلَةِ الْخَصِيصَةِ وَضَعَنِي فِي حِجْرِهِ وَ أَنَا وَلَدٌ يَضُمُّنِي إِلَى صَدْرِهِ وَ يَكْنُفُنِي فِي فِرَاشِهِ وَ يُمِسُّنِي جَسَدَهُ وَ يُشِمُّنِي عَرْفَهُ وَ كَانَ يَمْضَغُ الشَّيْ‏ءَ ثُمَّ يُلْقِمُنِيهِ وَ مَا وَجَدَ لِي كَذْبَةً فِي قَوْلٍ وَ لَا خَطْلَةً فِي فِعْلٍ وَ لَقَدْ قَرَنَ اللَّهُ بِهِ (صلى‏الله‏عليه‏وآله) مِنْ لَدُنْ أَنْ كَانَ فَطِيماً أَعْظَمَ مَلَكٍ مِنْ مَلَائِكَتِهِ يَسْلُكُ بِهِ طَرِيقَ الْمَكَارِمِ وَ مَحَاسِنَ أَخْلَاقِ الْعَالَمِ لَيْلَهُ وَ نَهَارَهُ وَ لَقَدْ كُنْتُ أَتَّبِعُهُ اتِّبَاعَ الْفَصِيلِ أَثَرَ أُمِّهِ يَرْفَعُ لِي فِي كُلِّ يَوْمٍ مِنْ أَخْلَاقِهِ عَلَماً وَ يَأْمُرُنِي بِالِاقْتِدَاءِ بِهِ وَ لَقَدْ كَانَ يُجَاوِرُ فِي كُلِّ سَنَةٍ بِحِرَاءَ فَأَرَاهُ وَ لَا يَرَاهُ غَيْرِي وَ لَمْ يَجْمَعْ بَيْتٌ وَاحِدٌ يَوْمَئِذٍ فِي الْإِسْلَامِ غَيْرَ رَسُولِ اللَّهِ (صلى‏الله‏عليه‏وآله) وَ خَدِيجَةَ وَ أَنَا ثَالِثُهُمَا أَرَى نُورَ الْوَحْيِ وَ الرِّسَالَةِ وَ أَشُمُّ رِيحَ النُّبُوَّةِ وَ لَقَدْ سَمِعْتُ رَنَّةَ الشَّيْطَانِ حِينَ نَزَلَ الْوَحْيُ عَلَيْهِ (صلى‏الله‏عليه‏وآله) فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللَّهِ مَا هَذِهِ الرَّنَّةُ فَقَالَ هَذَا الشَّيْطَانُ قَدْ أَيِسَ مِنْ عِبَادَتِهِ إِنَّكَ تَسْمَعُ مَا أَسْمَعُ وَ تَرَى مَا أَرَى إِلَّا أَنَّكَ لَسْتَ بِنَبِيٍّ وَ لَكِنَّكَ لَوَزِيرٌ وَ إِنَّكَ لَعَلَى خَيْر:

من در خردى بزرگان عرب را به خاك انداختم و سركردگان ربيعه و مضر را هلاك ساختم. شما مى‏دانيد مرا نزد رسول خدا چه رتبت است، و خويشاونديم با او در چه نسبت است. آن گاه كه كودك بودم مرا دركنار خود نهاد و بر سينه خويشم جا داد، و مرا در بستر خود مى‏خوابانيد چنانكه تنم را به تن خويش مى‏سود و بوى خوش خود را به من مى‏بويانيد. و گاه بود كه چيزى را مى‏جويد، سپس آن را به من مى‏خورانيد. از من دروغى در گفتار نشنيد، و خطايى در كردار نديد. هنگامى كه از شير گرفته شد، خدا بزرگترين فرشته از فرشتگانش را شب و روز همنشين او فرمود تا راههاى بزرگوارى را پيمود، و خويهاى نيكوى جهان را فراهم نمود. و من در پى او بودم- در سفر و حضر-  چنانكه شتر بچّه در پى مادر. هر روز براى من از اخلاق خود نشانه‏اى بر پا مى‏داشت و مرا به پيروى آن مى‏گماشت. هر سال در حراء خلوت مى‏گزيد، من او را مى‏ديدم و جز من كسى وى را نمى‏ديد. آن هنگام جز خانه‏اى كه رسول خدا(ص) و خديجه در آن بود، در هيچ خانه‏اى مسلمانى را نيافته بود، من سوّمين آنان بودم. روشنايى وحى و پيامبرى را مى‏ديدم و بوى نبوّت را مى‏شنودم. من هنگامى كه وحى بر او(ص) فرود آمد، آواى شيطان را شنيدم. گفتم: اى فرستاده خدا اين آوا چيست؟ گفت: «اين شيطان است كه از آن كه او را نپرستند نوميد و نگران است. همانا تو مى‏شنوى آنچه را من مى‏شنوم، و مى‏بينى آنچه را من مى‏بينم، جز اين كه تو پيامبر نيستى و وزيرى و بر راه خير مى‏روى-  و مؤمنان را اميرى».[19]

و در جای دیگر اینگونه با مردم از قرآن و اهل بیت و از خویش سخن می‌گوید: «فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ‏ وَ أَنَّى تُؤْفَكُونَ وَ الْأَعْلَامُ قَائِمَةٌ وَ الْآيَاتُ وَاضِحَةٌ وَ الْمَنَارُ مَنْصُوبَةٌ فَأَيْنَ يُتَاهُ بِكُمْ وَ كَيْفَ تَعْمَهُون و َ بَيْنَكُمْ عِتْرَةُ نَبِيِّكُمْ وَ هُمْ أَزِمَّةُ الْحَقِّ وَ أَعْلَامُ الدِّينِ وَ أَلْسِنَةُ الصِّدْقِ فَأَنْزِلُوهُمْ بِأَحْسَنِ مَنَازِلِ الْقرآن وَ رِدُوهُمْ وُرُودَ الْهِيمِ الْعِطَاشِ أَيُّهَا النَّاسُ خُذُوهَا عَنْ خَاتَمِ النَّبِيِّينَ ص إِنَّهُ يَمُوتُ مَنْ مَاتَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِمَيِّتٍ وَ يَبْلَى مَنْ بَلِيَ مِنَّا وَ لَيْسَ بِبَالٍ فَلَا تَقُولُوا بِمَا لَا تَعْرِفُونَ فَإِنَّ أَكْثَرَ الْحَقِّ فِيمَا تُنْكِرُونَ وَ اعْذِرُوا مَنْ لَا حُجَّةَ لَكُمْ عَلَيْهِ وَ هُوَ أَنَا أَ لَمْ أَعْمَلْ فِيكُمْ بِالثَّقَلِ الْأَكْبَرِ وَ أَتْرُكْ فِيكُمُ الثَّقَلَ الْأَصْغَرَ قَدْ رَكَزْتُ فِيكُمْ رَايَةَ الْإِيمَانِ وَ وَقَفْتُكُمْ عَلَى حُدُودِ الْحَلَالِ وَ الْحَرَامِ وَ أَلْبَسْتُكُمُ الْعَافِيَةَ مِنْ عَدْلِي وَ فَرَشْتُكُمُ الْمَعْرُوفَ مِنْ قَوْلِي وَ فِعْلِي وَ أَرَيْتُكُمْ كَرَائِمَ الْأَخْلَاقِ مِنْ نَفْسِي:

پس، كجا مى‏رويد و كى باز مى‏گرديد كه علامتها برپاست و دليل‏ها هويداست و نشانه‏ها برجاست. گمراهى تا كجا؟ سرگشتگى تا كى و چرا؟ در حالی که خاندان پيامبرتان ميان شماست كه زمامداران حقّ و يقينند. پيشوايان دينند و با ذكر جميل و گفتار راست قرينند. پس همچون قرآن، نيك حرمت آنان را در دل بداريد. و چون شتران تشنه كه به آبشخور روند، روى به آنان آريد. مردم از خاتم پيامبران فرا گيريد: «مى‏ميرد از ما آن كه مى‏ميرد، و مرده نيست، و مى‏پوسد آن كه مى‏پوسد و پوسيده نيست». پس مگوييد آنچه را نمى‏دانيد. كه بيشتر حقّ در چيزى است كه منكر آنيد. و آن را كه بر او حجّتى نداريد- و آن منم- معذور شماريد. آيا حكم قرآن را ميان شما جارى نداشتم ؟ و دو فرزندم را - كه پس از من چراغ راه دينند-  و خاندان پيامبر را كه گوهران گزينند براى شما نگذاشتم؟ رايت ايمان را ميان شما پا برجا كردم و مرزهاى حلال و حرام را برايتان جدا. از عدل خود لباس عافيت بر تنتان كردم و با گفتار و كردار خويش معروف را ميان شما گستردم، - تا بدانيد دادگر كيست و نيكوكار چه كسى است- و با خوى خود شما را نشان دادم كه اخلاق گزيده چيست».‏[20]

پس آنانکه نبود تصریحی در مورد غدیر را در نهج البلاغه دستاویز انکار غدیر قرار می‌دهند، قاعدتاً باید بر اساس عقل و منطق حکمیت نهج البلاغه را پذیرفته و به سایر لوازم این حکمیت تن در دهند که باز هم نتیجه آن تسلیم شدن در پیش مفاهیم و مضامین غدیری آن خواهد بود ازجمله آنکه باید بپذیرند که:

«همْ مَوْضِعُ سِرِّهِ وَ لَجَأُ أَمْرِهِ وَ عَيْبَةُ عِلْمِهِ وَ مَوْئِلُ حُكْمِهِ وَ كُهُوفُ كُتُبِهِ وَ جِبَالُ دِينِهِ  بِهِمْ أَقَامَ انْحِنَاءَ ظَهْرِهِ وَ أَذْهَبَ ارْتِعَادَ فرَائِصِهِ... لَا يقَاسُ بِآلِ مُحَمَّدٍ(صلى‏الله‏عليه‏وآله) مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ أَحَدٌ وَ لَا يُسَوَّى بِهِمْ مَنْ جَرَتْ نِعْمَتُهُمْ عَلَيْهِ أَبَداً  هُمْ أَسَاسُ الدِّينِ وَ عِمَادُ الْيَقِينِ إِلَيْهِمْ يَفِي‏ءُ الْغَالِي وَ بِهِمْ يُلْحَقُ التَّالِي  وَ لَهُمْ خَصَائِصُ حَقِّ الْوِلَايَةِ وَ فِيهِمُ الْوَصِيَّةُ وَ الْوِرَاثَةُ: راز پيامبر بدانها سپرده است، و هر كه آنان را پناه گيرد به حق راه برده است. مخزن علم پيامبرند و احكام شريعت او را بيانگر. قرآن و سنّت نزد آنان در امان. چون كوه افراشته، دين را نگهبان، پشت اسلام بدانها راست و ثابت و پابرجاست. از اين امّت كسى را با خاندان رسالت همپايه نتوان پنداشت، و هرگز نمى‏توان پرورده نعمت ايشان را در رتبت آنان داشت كه آل محمّد (ص) پايه دين و ستون يقينند. هر كه از حد درگذرد به آنان بازگردد، و آن كه وامانده، بديشان پيوندد. حقّ ولايت خاصّ ايشان است و ميراث پيامبر مخصوص آنان».[21]

و نیز باید بپذیرند که «امَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا فُلَانٌ وَ إِنَّهُ لَيعْلَمُ أَنَّ مَحَلِّي مِنْهَا مَحَلُّ الْقُطْبِ مِنَ الرَّحَى ينْحَدِرُ عَنِّي السَّيْلُ وَ لَا يرْقَى إِلَيَّ الطَّيرُ: هان به خدا سوگند فلانی جامه خلافت را پوشيد و مى‏دانست خلافت جز مرا نشايد، كه آسيا سنگ تنها گرد استوانه من به گردش در آيد. كوه بلند را مانم كه سيلاب از ستيغ من ريزان است، و مرغ از پريدن به قلّه‏ام گريزان».[22] و بالاخره باید همان کنند که صاحب سخنان نهج البلاغه فرمود که: «انْظُرُوا أَهْلَ بَيْتِ نَبِيِّكُمْ فَالْزَمُوا سَمْتَهُمْ وَ اتَّبِعُوا أَثَرَهُمْ فَلَنْ يُخْرِجُوكُمْ مِنْ هُدًى وَ لَنْ يُعِيدُوكُمْ فِي رَدًى فَإِنْ لَبَدُوا فَالْبُدُوا وَ إِنْ نَهَضُوا فَانْهَضُوا وَ لَا تَسْبِقُوهُمْ فَتَضِلُّوا وَ لَا تَتَأَخَّرُوا عَنْهُمْ فَتَهْلِكُوا: به خاندان پيامبرتان بنگريد، و بدان سو كه مى‏روند برويد، و پى آنان را بگيريد كه هرگز شما را از راه رستگارى بيرون نخواهند كرد  و به هلاكتتان بازنخواهند آورد. اگر ايستادند بايستيد و اگر برخاستند، برخيزيد. بر آنها پيشى مگيريد كه گمراه مى‏شويد و از آنان پس نمانيد كه تباه مى‏گرديد».  

 

2- غدیر در خطبه غدیریه امیر:

عالم جلیل القدر سید بن طاووس، در جلد دوم کتاب گرانسنگ خود، مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، به سند صحیح خطبه غدیریه‌‌ای را نقل می‌کند که امیر المومنین در یکی از سالهای دوران خلافت ظاهری خود و در روزی که دو عید جمعه و غدیر تقارن یافته بودند، ایراد فرموده‌اند. متن این خطبه در دیگر کتاب سید یعنی القبال نیز آمده است و مرحوم علامه مجلسی نیز متن کامل این خطبه را به نقل از مصباح در جلد 94 بحار الانوار درج فرموده است. صرفنظر از قوت سلسله راویان این خطبه سبک و سیاق سخنان و توصیفات امام خود حکایت از اعتبار و اتقان خطبه و صدور آن از جانب معصوم می‌باشد؛ و هزاران دریغ و درد که این خطبه غرای پر محتوی، نه تنها در میان شیعیان اهل بیت، بلکه حتی در میان اهل علم و تحقیق و پژوهشگران عرصه معارف معصومین مغفول مانده، تا جایی که نگارنده جستجو نموده نه شرحی بر این خطبه در دسترس است و نه حتی ترجمه کاملی به زبان فارسی!

مرحوم سید از راویان و محدثان ثقه از محمد بن عمر طرسوسی  چنین نقل می‌کند که در روز عید غدیر به محضر امام هشتم، علی بن موسی الرضا(ع)، شرفیاب شدم. ایشان را در میان جمعی از خواص یافتم. امام آنان را برای افطار نگاه داشته و برای منازل آنان هدایایی چون گندم و طعام و پوشاک و صله و انگشتر و پای پوش فرستاده بود تا اوضاع زندگی اطرافیانش را بهبود بخشد و احوال آنان را در آن روز متمایز نماید. پس ایشان ضمن بیان فضیلت غدیر چنین فرمود که: «حَدَّثَنِي الْهَادِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنِي جَدِّي الصَّادِقُ قَالَ حَدَّثَنِي الْبَاقِرُ قَالَ حَدَّثَنِي سَيِّدُ الْعَابِدِينَ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي الْحُسَيْنُ قَالَ»: که امیر المؤمنین در روز غدیر و جمعه، پنج ساعت از روز گذشته بر فراز منبر شد و حمد و ثنای خدای بر جای آورد، چنان حمدی که پیش از آن شنیده نشده بود و چنان ثنایی که جز از وی  بر نمی‌آمد. سپس راوی فرازهایی از این خطبه را نقل می‌کندکه به خاطر سپرده بود. همین بخش های ضبط شده خطبه چنان مضامین عالی و مفاهیم عمیقی دارد که شرح و بیان آن مجالی فراختر از این مقال می‌طلبد و خامه ای که بتواند جلالت سخن امیر الکلام را ترسیم کند و رفعت اندیشه علوی را بنمایاند، که نه اولی در وسع این ناتوان است و نه دومی‌در استطاعت این بی بضاعت! اما به جرات می‌توان گفت که نسبت خطبه غدیریه علوی به خطبه غدیریه نبوی را به نسبت صاحبان این دوخطبه تشبیه نمود. اتفاقاً مضامین مشترک فراوان بین این دو خطبه و حتی ساختار و ترکیب و مهندسی آنها به روشنی دلالت بر آن دارد که جاری معارف علوی از سرچشمه معارف نبوی نشات گرفته است و آنچه بر زبان علی(ع) جاری شده، همان است که در دل و دماغ نبی روییده است و گواه صدقی بر این سخن مولا که «انا من رسول الله کالصنو من الصنو و الذراع من العضد».

کنون را تنها مجال آن است که فهرست وار به برخی محورهای اساسی خطبه غدیریه امیر مظلوم غدیر اشاراتی گردد و از همه اربابان فضیلت و کرامت یافتگان به علم و حکمت دعوت شود که در فرصتی مبسوط و نگاهی عمیق زوایای ناشناخته کلام امام را بیابند و کام جانشان را به حلاوت ماندگار آن شیرین کنند.

امیر دلها خطبه خود را با تاسی به مراد و معلم خود با این ستایش عارفانه آغاز می‌کند که: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَ الْحَمْدَ مِنْ غَيْرِ حَاجَةٍ مِنْهُ إِلَى حَامِدِيهِ طَرِيقاً مِنْ طُرُقِ الِاعْتِرَافِ بِلَاهُوتِيَّتِهِ وَ صَمَدَانِيَّتِهِ وَ رَبَّانِيَّتِهِ وَ فرْدَانِيَّتِهِ وَ سَبَباً إِلَى الْمَزِيدِ مِنْ رَحْمَتِهِ وَ مَحَجَّةً لِلطَّالِبِ مِنْ فَضْلِهِ وَ كَمَّنَ فِي إِبْطَانِ اللَّفْظِ حَقِيقَةَ الِاعْتِرَافِ لَهُ بِأَنَّهُ الْمُنْعِمُ عَلَى كُلِّ حامِد باللفظ:

حمد و سپاس خداوندی را سزد که حمدش را راهی از راه های اعتراف به لاهوتیت و صمدانیت و ربانیت و یگانگی خود قرار داد بدون آنکه وی را حاجتی به حمد حامدانش باشد و چنین حمدی را مایه فزونی رحمتش نهاد و راهی برای طلب فضلش و در ذات این لفظ اعتراف به این حقیقت را نهاد که حتی بجای آوردن حمد خدا نیز تجلی انعام او می‌باشد».

سپس امام به دو بن مایه اصلی دینی که در غدیر به کمال رسید یعنی توحید و نبوت پرداخته و به لطایف و دقایق  بی‌مانندی از این دو رکن رکین دین اشاره می‌فرماید ازجمله آنکه بر پیوند تفکیک ناپذیر اعتقاد به توحید و ایمان به نبوت حضرت خاتم الانبیا تاکید می‌ورزد: «قرَنَ الِاعْتِرَافَ بِنُبوَّتِهِ بِالاعْتِرَافِ بِلَاهُوتِيَّتِهِ وَ اخْتَصَّهُ مِنْ تَكْرِمَتِهِ بِمَا لَمْ يلْحَقْهُ فِيهِ أَحَدٌ مِنْ بَرِيَّتِهِ: اعتراف به نبوت او را قرین اعتراف به لاهوتیتش قرار داد و در تکریمش چنان ویژگی داد که هیچکس از مخلوقاتش به پای او نرسد».

و سپس نوبت به شاخص ترین محور  پیام غدیر یعنی امام و امامت می‌رسد: «أَنَّ اللَّهَ تعَالَى اخْتَصَّ لِنَفْسِهِ بعْدَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ مِنْ بَرِيَّتِهِ خَاصَّةً عَلَّاهُمْ بِتَعْلِيَتِهِ وَ سَمَا بِهِمْ إِلَى رُتبَتِهِ وَ جَعَلَهُمُ الدُّعَاةَ بِالْحَقِّ إِلَيْهِ وَ الْأَدِلَّاءَ بِالْإِرْشَادِ عَلَيْهِ لِقَرْنٍ قَرْنٍ وَ زَمَنٍ زَمَنٍ أَنْشَأَهُمْ فِي الْقِدَمِ قَبْلَ كُلِّ مَذْرُوٍّ وَ مَبْرُوٍّ أَنوَاراً أَنْطَقَهَا بِتَحْمِيدِهِ وَ أَلْهَمَهَا شُكْرَهُ وَ تَمْجِيدَهُ وَ جَعَلَهَا الْحُجَجَ عَلَى كُلِّ مُعْتَرِفٍ لَهُ بِمَلَكَةِ الرُّبُوبِيَّةِ وَ سُلْطَانِ الْعُبُودِيَّةِ وَ اسْتنْطَقَ بِهَا الْخَرَسَاتِ بِأَنْوَاعِ اللُّغَاتِ بُخُوعاً لَهُ فَإِنَّهُ‏  فَاطِرُ الْأَرَضِينَ وَ السَّمَاوَاتِ وَ أَشْهَدَهُمْ خَلْقَهُ وَ وَلَّاهُمْ‏ مَا شَاءَ مِنْ أَمْرِهِ جَعَلَهُمُ تَرَاجِمَ مَشِيَّتِهِ وَ أَلْسُنَ إِرَادَتِهِ عَبِيداً لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ يعْلَمُ ما بيْنَ أَيْدِيهِمْ وَ ما خَلْفَهُمْ وَ لا يَشْفَعُونَ إِلَّا لِمَنِ ارْتَضى‏ وَ هُمْ مِنْ‏ خَشْيَتِهِ مُشْفِقُونَ‏ يَحْكُمُونَ بِأَحْكَامِهِ وَ يَسْتَنُّونَ بِسُنَّتِهِ وَ يعْتَمِدُونَ حُدُودَهُ وَ يؤَدُّونَ فرْضَهُ، فَلَا يَقْبَلُ تَوْحِيدَهُ إِلَّا بِالاعْتِرَافِ لِنَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ بِنُبُوَّتِهِ وَ لَا يَقْبَلُ دَيْناً إِلَّا بِوَلَايَةِ مَنْ أَمَرَ بِوَلَايَتِهِ وَ لَا تَنْتَظِمُ أَسْبَابُ طَاعَتِهِ إِلَّا بِالتَّمَسُّكِ بِعِصَمِهِ وَ عِصَمِ أَهْلِ وَلَايَتِهِ فَأَنْزَلَ عَلَى نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ فِي يَوْمَ الدَّوْحِ مَا بَيَّنَ بِهِ‏  عَنْ إِرَادَتِهِ فِي خُلَصَائِهِ وَ ذَوِي اجْتِبَائِهِ‏ وَ أَمَرَهُ بِالْبَلَاغِ وَ تَرْكِ الْحَفْلِ بِأَهْلِ الزَّيْغِ وَ النِّفَاقِ وَ ضَمِنَ لَهُ عِصْمَتَهُ مِنْهُمْ وَ كَشَفَ مِنْ خَبَايَا أَهْلِ الرَّيْبِ وَ ضَمَائِرِ أَهْلِ الِارْتِدَادِ مَا رَمَزَ فِيهِ فَعَقَلَهُ الْمُؤْمِنُ وَ الْمُنَافِقُ فَأَعَزَّ مُعِزٌّ  وَ ثَبَتَ عَلَى الْحَقِّ ثَابِتٌ وَ ازْدَادَتْ جَهْلَةُ  الْمُنَافِقِ وَ حَمِيَّةُ الْمَارِقِ وَ وَقَعَ الْعَضُّ عَلَى النَّوَاجِدِ، وَ كَمَّلَ‏  اللَّهُ دِينَهُ وَ أَقَرَّ عَيْنَ نَبِيِّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُتَابِعِينَ وَ كَانَ مَا قَدْ شَهِدَهُ بَعْضُكُمْ وَ بَلَغَ بَعْضَكُمْ وَ تَمَّتْ كَلِمَةُ اللَّهِ الْحُسْنَى الصَّابِرِينَ وَ دَمَّرَ اللَّهُ مَا صَنَعَ فِرْعَوْنُ وَ هَامَانُ وَ قَارُونُ وَ جُنُودُهُ‏ وَ ما كانُوا يَعْرِشُونَ‏ وَ بَقِيَتْ خُثَالَةٌ  مِنَ الضَّلَالِ لَا يَأْلُونَ النَّاسَ خَبَالًا يَقْصِدُهُمْ اللَّهُ فِي دِيَارِهِمْ وَ يَمْحُو اللَّهُ آثَارَهُمْ وَ يُبِيدُ مَعَالِمَهُمْ وَ يُعْقِبُهُمْ عَنْ قُرْبِ الْحَسَرَاتِ وَ يُلْحِقُهُمْ بِمَنْ بَسَطَ أَكُفَّهُمْ وَ مَدَّ أَعْنَاقَهُمْ وَ مَكَّنَهُمْ مِنْ دِينِ اللَّهِ حَتَّى بَدَّلُوهُ وَ مِنْ حُكْمِهِ حَتَّى غَيَّرُوهُ وَ سَيَأْتِي نَصْرُ اللَّهِ عَلَى عَدُوِّهِ لِحِينِهِ:

و خداوند دینش را کامل گردانید و چشم پیامبرش و مومنان و پیروان را روشن کرد، در واقعه غدیر که برخی تان شاهد آن بودید و برخی دیگرتان خبر آن را دریافتید. وعده نیک خدا بر صابران محقق گردید و آنچه فرعون و هامان و قارون و لشکریانش ساخته بودند و بناهایی که بنا کرده بودند را ویران نمود. اما ناچیزی از گمراهان باقی ماندند که در افساد مردم از هیچ کاری کوتاهی نکردند. خداوند در دیار اینان به سراغشان می‌رود و آثارشان را محو و نابود می‌سازد و حاصلی جز حسرت برایشان باقی نمی‌گذارد و آنان را به کسانی ملحق می‌سازد که روزگاری به آنان مهلت و قدرت بخشید، اما آنان دین خدا را تغییر دادند و حکم خدا را تحریف کردند. پس بی شک آنگاه که خداوند مقدر فرماید نصرت او برعلیه دشمنانش فرا خواهد رسید. این همان فرعونیت اصحاب صحیفه است که آنان را به حرب با خدا و رسول می‌خوتند و به ستیزشان با احکام الهی می‌کشاند تا روزی نبی خاتمی‌که خداوندش به و ماینطق عن الهوی ان هو الا وحی یوحی ستوده است به هجر گویی متهم می‌کنند و روز دیگر چشم بر الحلال ما احل الله و الحرام ما حرم الله بر هم نهند و گوش بر حلال محمد حلال الی یوم القیامه و حرامه حرام الی یوم القیامه بر بندند و فتوای متعتان محللتان علی عهد رسول الله و انا احرمهما صادر کنند و روز سوم به مصداق یحرفون الکلم عن مواضعه در چالشی مستقیم مرتضای برگزیده از سوی خدا و رسول را به کنج عزلت برانند تا بر  امتی که رسول خدا تا کنتم خیر امة اخرجت للناس رفعتش داد و خدایش تا و انتم الاعلون ان کنتم مؤمنین فضیلتش بخشید آن رود که امروز پیامدهای مصیبت بار و فاجعه آمیز آن را به مصداق  يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذابِ يُذَبِّحُونَ أَبْناءَكُمْ وَ يَسْتَحْيُونَ نِساءَكُم می‌بینیم...»

از دیگر محورهای خطبه غدیریه مولانا الامام، توصیف غدیر به عنوان یک روز و یک عید و یک مناسبت و تبین جایگاه و ارزش این روز می‌باشد. ارزشی که بر گرفته از ارزش فلسفه پیامی‌است که در چنین روزی به فرمان پروردگار به مردم ابلاغ می‌گردد و جایگاهی که با مقام رفیع ولی اللهی علی بن ابی طالب(ع) تناسب دارد. نکته در خور تامل آن است که بسیاری از توصیفات امام در این قرآن مبتنی بر مفاهیم قرآنی است. در حقیقت امام در این توصیفات به تفسیر ایات الهی و تعیین مصادیق عینی خارجی آنها نیز می‌پردازد.

«إِنَّ هَذَا يَوْمٌ عَظِيمُ الشَّأْنِ فِيهِ وَقَعَ الْفَرَجُ وَ رُفِعَتِ الدَّرَجُ وَ وَضَحَتِ الْحُجَجُ وَ هُوَ يَوْمُ الْإِيضَاحِ وَ الْإِفْصَاحِ عَنِ الْمَقَامِ الصُّرَاحِ وَ يَوْمُ كَمَالِ الدِّينِ وَ يَوْمُ الْعَهْدِ الْمَعْهُودِ وَ يَوْمُ الشَّاهِدِ وَ الْمَشْهُودِ وَ يَوْمُ تِبْيَانِ الْعُقُودِ عَنِ النِّفَاقِ وَ الْجُحُودِ وَ يَوْمُ الْبَيَانِ عَنْ‏ حَقَائِقِ الْإِيمَانِ وَ يَوْمُ دَحْرِ الشَّيْطَانِ وَ يَوْمُ الْبُرْهَانِ هَذَا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذِي كُنْتُمْ تُوعَدُونَ هَذَا يَوْمُ الْمَلَإِ الْأَعْلَى الَّذِي‏ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُونَ‏ هَذَا يَوْمُ الْإِرْشَادِ وَ يَوْمُ مِحْنَةِ  الْعِبَادِ وَ يَوْمُ الدَّلِيلِ عَلَى الْرُّوَّادِ هَذَا يَوْمُ أَبْدَى خَفَايَا الصُّدُورِ وَ مُضْمَرَاتِ الْأُمُورِ هَذَا يَوْمُ النُّصُوصِ عَلَى أَهْلِ الْخُصُوصِ هَذَا يَوْمُ شِيثٍ هَذَا يَوْمُ إِدْرِيسَ هَذَا يَوْمُ يُوشَعَ هَذَا يَوْمُ شَمْعُونَ هَذَا يَوْمُ الْأَمْنِ الْمَأْمُونِ هَذَا يَوْمُ إِظْهَارِ الْمَصُونِ مِنَ الْمَكْنُونِ هَذَا يَوْمُ إِبْلَاءِ السَّرَائِرِ».

امام غدیر را روز بلند مرتبه ای می‌خواند که در آن فرج واقع شده و درجات و منزلت ها رفعت یافته است. روزی که حجت های الهی بر بندگان واضح می‌گردد.

در کلام امام غدیر روز بر ملا شدن مکنونات قلبی انسان هاست. غدیر روز تمحیص یا پاکسازی اهل ایمان از ناخالصی‌های نفاق است و تجلی عینی و عملی مستوره ای که پیامبر برای همیشه تاریخ در اختیار امت گذاشت تا بتوانند مومن و منافق مومن نما را از یکدیگر تشخیص دهند. آنجا که خطاب به علی می‌فرمود: «یا علی لا یحبک الا مومن و لا یبغضک الا منافق» و بر اساس همین شاخص بود که صحابی سرفراز ابوذر غفاری که هستی اش را در قربانگاه سقیفه از کف داد چنین می‌گفت که ما در زمان پیامبر منافقین را از بغضشان  علی می‌شناختیم. بغضی که ریشه در بدر و احد و خیبر و خندق داشت که در غدیر سر بر آورد و در سقیفه تصمیم ساز شد و در کربلا به اوج رسید و جکایت همچنان باقی است.

بر این اساس غدیر را باید یوم الفرقان خواند، همانگونه که عاشورا یوم الفرقان است و این هر دو درست به  قرآنی می‌مانند که خداوند کریم فرقانش می‌خواند: «تبارک الذی نزل الفرقان علی عبده لیکون للعالمین نذیرا»

در تعابیر امام(ع)، غدیر روز روشن شدن حقایق ایمان و روز دور کردن و هزیمت شیطان و روز برهان است. این روز همان روز جداسازی حق و باطل است که آن را تکذیب می‌کردید. این روز همان روز عالم بالاست که از آن روی می‌گردانید.

امام غدیر را روزی عظیم می‌خواند و چرا چنین نباشد در حالی که در این روز خداوند نعمت های بی شمار خود را بر بندگان موحدش تمام کرد و دینی را که باید راهنمای سعادت انسان و کمال توحیدی بشر تا پایان جهان باشد را کامل نمود. در حقیقت در چنین روزی خداوند با تشریع ولایت به عنوان رکن اساسی دین فرجام نهایی کاروان رسالت ها و شرایع آسمانی را از انقراض و نابودی مصونیت بخشید. این روز روزی است که فرج در آن واقع می‌شود؛ چه آنکه پیام این روز دلگرم کننده مؤمنان است و برطرف کننده نگرانی‌های کهنه پیامبر از سرنوشت رسالتی که می‌رفت تا در معرض هجمه انتقامجویانه دشمنان در کمین نشسته‌ای که لباس خودی بر تن کرده بودند قرار گیرد و دلشوره‌های وی از فرجام امتی که می‌رفت تا پس از او در معرض یک انقلاب جاهلی ارتجاعی تمام عیار قرار گرفته و همه هست و نیستش را از کف بدهد چنانکه پیش بینی های قرآنی حکایت از آن دارد «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى‏ أَعْقابِكُم»

از آنجا که نصب امیر المؤمنین به مقاوم ولایت به امر تام و تمام حضرت پروردگار جل و علی صورت گرفته است و این گزینش به تعبیر قرآن همان اصطفا است که وجه مشترک تنصیب انبیا و اوصیاء از سوی خالق متعال می‌باشد، لذا باید غدیر را بعثت ولایت علوی دانست و روزش را گرامی ‌داشت، همانگونه که روزی را به عنوان مبعث نبوی گرامی‌می‌داریم. این هر دو بعثت است، اما یکی بعثت رسول است و دیگری بعثت وصی! و وجه مشترک این هر دو بعثت اصطفای من عند الله است به قرینه «اِنَّ اللَّهَ اصْطَفى‏ آدَمَ وَ نُوحاً وَ آلَ إِبْراهيمَ وَ آلَ عِمْرانَ عَلَى الْعالَمين»

این فراز از سخنان امام همچنین اشاره به چند آیه از  آیات اقرآن کریم دارد. روز کمال الدین را از «الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتي‏ وَ رَضيتُ لَكُمُ الْإِسْلامَ دينا»[23] اقتباس فرموده است. روز شاهد و مشهود اشاره به آیه سوم سورة مبارکه بروج دارد که به فرمایش امام صادق(ع) شاهد پیامبر است که «يا أَيُّهَا النَّبِيُّ إِنَّا أَرْسَلْناكَ شاهِداً وَ مُبَشِّراً وَ نَذيراً»[24] و مشهود امیر المؤمنین علیه السلام است[25]. تعبیر هذا یوم الفصل استشهادی است به آیه کریمه «هذا يَوْمُ الْفَصْلِ الَّذي كُنْتُمْ بِهِ تُكَذِّبُون»[26]‏ است و تشبیه روز غدیر است به روز قیامت که در هر دو روز مومنان و کافران یا بهشتیان و دوزخیان از هم جدا می‌شوند.

در توضیح مختصر توصیف غدیر به یوم الفصل باید گفت که تاریخ بشر صحنه نبرد پیوسته و بی امان پیروان حق و پیروان باطل و به تعبیر قرآن، اولیاء الله و اولیاء الطاغوت بوده است. تعبیر این روز ملا اعلی است که شما از آن رویگردانید، اشاره به آیه کریمه «قُلْ هُوَ نَبَأٌ عَظِيمٌ أَنْتُمْ عَنْهُ مُعْرِضُون»‏[27] دارد که امام در تفسیر آن فرمود «مَا لِلَّهِ نَبَأٌ أَعْظَمُ مِنِّي- وَ مَا لِلَّهِ آيَةٌ أَكْبَرُ مِنِّي»[28]

علقمه نقل می‌کند که در جنگ صفین مردی از شامیان در حالی که سلاحی در دست داشت و آیات عم یتساءلون عن النبا العظیم را می‌خواند به میدان آمد. خواستم به جنگ وی روم که امام فرمان داد که در جای خود بمانم و خود به سوی رفت و پرسید: «أَ تَعْرِفُ النَّبَأ الْعَظِيمَ الَّذِي هُمْ فِيهِ مُخْتَلِفُونَ؟ قَالَ: لَا. فَقَالَ(ع): أَنَا وَ اللَّهِ النَّبَأُ الْعَظِيمُ الَّذِي فِيهِ اخْتَلَفْتُمْ وَ عَلَى وَلَايَتِي تَنَازَعْتُمْ وَ عَنْ وَلَايَتِي رَجَعْتُمْ بَعْدَ مَا قَبِلْتُمْ وَ بِبَغْيِكُمْ هَلَكْتُمْ بَعْدَ مَا بِسَيْفِي نَجَوْتُمْ وَ يَوْمَ الْغَدِيرِ قَدْ عَلِمْتُمْ وَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ تَعْلَمُونَ مَا عَمِلْتُم‏: آیا نبا عظیمی‌که در باره آن اختلاف کردید را می‌شناسید؟ گفت: نه! پس امام فرمود: منم بخدا آن نبا عظیمی‌که در او اختلاف کردید و بر ولایتم نزاع نمودید و پس از آنکه ولایتم را پذیرفتید از آن بازگشتید و با زشت کاری هایتن خود را به هلاکت افکندید، پس از آنکه با شمشیر من نجات یافته بودید و در روز غدیر حق را شناختید و روز قیامت نتایج اعمالتان را خواهید دانست.»

خداوند در روز غدیر آیاتی نازل کرد تا اراده خود را در باره بندگان خاص و برگزیدگانش را روشن سازد و او رابه ابلاغ آن فرمان داد و وی را امر کرد که با منحرفان از حق و منافقان همدم نگردد و حفظ او را از شر آنان تضمین نمود و اینگونه اسرار اهل شک و شبهه و ضمایر اهل ارتداد را با کلام رمزش آشکار ساخت. کلامی‌که هم مومن و هم منافق پیام آن را می‌فهمد.

از دیگر توصیفات تامل برانگیز امام از غدیر، یوم الایضاح و الافصاح عن المقام الصراح است.

در جای دیگر امام روز غدیر را یوم کمال الدین می‌نامد. اسلام به عنوان دین با ابلاغ ولایت و تشریع امامت کامل می‌شود. این حقیقت قرآنی حاکی از آن است که همه اصول و فروع دین و احکام و فرائض و شعائر شریعت، منهای امر ولایت، به اعتبار نقصان ذاتی محکوم به بطلان و فساد می‌باشد. این سخن بدان معنی است که توحید و عدل و نبوت و معاد و نیز نماز و روزه و حج و جهاد، بدون امامت مفهوم متعالی جامع را به دست نیاورده و طبیعتاً تاثیر خود را در کمال بخشی و فلاح و صلاح انسان از دست می‌دهند. حتی قرآن هدایتگر بشر به قله های سعادت و کمال (ان هذا القرآن یهدی للتی هی اقوم) و آبشار پر خروش شفا و رحمت (و ننزل من القرآن ما هو شفاء و رحمه) در غدیر و با غدیر از آفت تحریف و انحراف مصونیت می‌یابد که غدیر تحقق عینی شرایط لازم برای انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون است. در غدیر قرآن همتای جدایی ناپذیر خود را در محافظت امت از آفت ضلالت می‌یابد و این همان است که حضرت ختمی ‌مرتبت چند روز پیش از واقعه غدیر در منی فرمود که لن یفترقا حتی یردا علی الحوض.

امام در فراز دیگری از این خطبه، غدیر را روز شیث و ادریس و شمعون می‌خواند. شیث وصی حضرت آدم است و سرسلسله اوصیای الهی. سلسله ای که رسول خدا در غدیر آخرین و متعالی ترین حلقه های آن را معرفی می‌کند که از آن جمله است خاتم الاوصیای الهی، حضرت بقیة الله عجل الله فرجه الشریف.

اشاره بعدی امام به ادریس است که هر دو توصیف قرآنی از وی یادآور مقامی ‌از مقامات علی است. در آیه 56 سوره مریم، خداوند ادریس را صدیقی می‌خواندکه او را به جایگاه رفیعی بلند کرده است. «وَ اذْكُرْ فِي الْكِتابِ‏ إِدْرِيسَ‏ إِنَّهُ كانَ صِدِّيقاً نَبِيًّا. وَ رَفَعْناهُ مَكاناً عَلِيًّا». و در آیه 85 سوره انبیا ادریس از صابران خوانده شده است «وَ إِسْماعِيلَ وَ إِدْرِيسَ‏ وَ ذَا الْكِفْلِ كُلٌّ مِنَ الصَّابِرِين»‏ و در غدیر خداوند به واپسین رسولش فرمان می‌دهد که متولیان و مستحفظانی را برای دینش معرفی کند که صبر و استقامت آنان را هیچ حد و مرزی نیست. یکی علی بن ابی طالب(ع) است که 25 سال جهادِ صبر می‌کند، در حالی که خار در چشم دارد و استخوان در گلو. دیگری حسین بن علی(ع) است که صبرش فرشتگان آسمان را به شگفتی وا می‌دارد و صبرا علی قضائک.

امام همچنین غدیر را روز یوشع می‌خواند که وصی حضرت عیسی مسیح است. گویی امام به این نکته اشاره دارد که ابلاغ وصایت اهل بیت نه تنها از سلامت آخرین شریعت آسمانی صیانت نموده و سلامت دین را نگاهبانی می‌کند، بلکه از آنجا که اسلام تجلی تکامل و تعالی همه ادیان الهی می‌باشد، صیانت از آن در حقیقت صیانت از همه ادیان الهی و شرایع آسمانی می‌باشد. چه آنکه تحریف و انحراف اسلام به معنی نصرت نهایی شیطان و اولیاء الشیطان و به هدر رفتن تلاش های همه انبیای الهی می‌باشد.

اما به مقتضای کلام نبوی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق و از آنجا که یکی از محورهای اساسی و غالبا مغفول عنه غدیر اخلاقیاتی است که غدیریان را از دیگران متمایز می‌کند، مولانا الامام نیز به تاسی به حضرت ختمی‌مرتبت از پرداختن به اخلاقیات غدیر در خطبه خود غافل نمانده است، بطوریکه بخش های مستوفایی از فرازهای پایانی خطبه، ترجمان اخلاقی پیام های غدیر است که باید در سلوک پیروان غدیر جاری شود. نباید تردید داشت که ایمان به غدیر – که خود لازمه قطعی ایمان به توحید و نبوت و معاد است- بدون متخلق شدن به اخلاق غدیری و پایش مستمر فکر و فعل با شاخص های معرفتی و اخلاقی غدیر محقق نخواهد شد. چنانکه حضرت مولانا الامام فرماید: «الایمان معرفة بالقلب و اقرار اللسان و عمل بالارکان» و در جای دیگر فرمود که: «الایمان عمل کله».

دیگر اینکه حتی آنان که معنای مولایِ «من کنت مولاه فهذا علی مولاهِ» رسول الله در غدیر را در سطحی‌ترین و ساده انگارانه‌ترین و گاه مغرضانه‌ترین برداشت با مفهوم دوستی گره می‌زنند و ولایت را دوست داشتن می‌خوانند، چگونه در پیشگاه این فرمان قاطع الهی پاسخ می‌دهند که: «ان کنتم تحبون الله فاتبعونی یحببکم الله» پس لازمه قطعی تن دادن به این امر الله تبعیت مطلق و اطاعت بی چون چرای فکری و فعلی از دو مولای غدیر یعنی نبی و علی است و چنین است که پس از تبیین مفاهیم فکری و اعتقادی غدیر، سخنان امام از عرصه فکر به عرصه فعل منتقل می‌شود: 

«عُودُوا رَحِمَكُمُ اللَّهُ بَعْدَ انْقِضَاءِ مَجْمَعِكُمْ بِالتَّوْسِعَةِ عَلَى عِيَالِكُمْ وَ الْبِرِّ بِإِخْوَانِكُمْ وَ الشُّكْرِ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى مَا مَنَحَكُمْ وَ أَجْمِعُوا يَجْمَعِ اللَّهُ شَمْلَكُمْ وَ تَبَارُّوا يَصِلِ اللَّهُ أُلْفَتَكُمْ وَ تَهَادَوْا نِعَمَ‏ اللَّهِ كَمَا مَنَّاكُمْ‏ بِالثَّوَابِ فِيهِ عَلَى أَضْعَافَ الْأَعْيَادِ قَبْلَهُ وَ بَعْدَهُ إِلَّا فِي مِثْلِهِ وَ الْبِرُ فِيهِ يُثْمِرُ الْمَالَ وَ يَزِيدُ فِي الْعُمُرِ وَ التَّعَاطُفُ فِيهِ يَقْتَضِي رَحْمَةَ اللَّهِ وَ عَطْفَهُ وَ هَيِّئُوا لِإِخْوَانِكُمْ وَ عِيَالِكُمْ عَنْ فَضْلِهِ بِالْجُهْدِ مِنْ جُودِكُمْ وَ بِمَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ وَ أَظْهِرُوا الْبِشْرَ فِيمَا بَيْنَكُمْ وَ السُّرُورَ فِي مُلَاقَاتِكُمْ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ عَلَى مَا مَنَحَكُمْ وَ عُودُوا بِالْمَزِيدِ مِنَ الْخَيْرِ عَلَى أَهْلِ التَّأْمِيلِ لَكُمْ وَ سَاوُوا بِكُمْ ضُعَفَاءِكُمْ فِي مَآكِلِكُمْ وَ مَا تَنَالُهُ الْقُدْرَةُ مِنِ اسْتِطَاعَتِكُمْ وَ عَلَى حَسَبِ إِمْكَانِكُمْ فَالدِّرْهَمُ فِيهِ بِمِائَةِ أَلْفِ دِرْهَمٍ وَ الْمَزِيدُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ:

مردم خدایتان رحمت کناد! پس از پایان این مراسم به خانه‌هایتان بازگردید و به خانواده‌تان گشایش و به برادرانتان نیکی و احسان پیشکش نمایید و خدای را بر آنچه ارزانی تان کرده سپاس گذارید و همدست و همدل شوید تا خدایتان قدرت بخشد و به یکدیگر نیکی کنید تا خداوند الفتتان را پایدار گرداند. بدانید که نیکی که کردن به دیگران در این روز مالتان را افزون کند و عمرتان را دراز! بدانید که مهر ورزی شما به یکدیگر سرازیر شدن رحمت و لطف خدا بر شما را در پی دارد. تا آنجا که توانید با بذل و بخشش به خانواده و برادران خود این روز را بر آنان شیرین و گوارا کنید. شادمانی را در میان جمعتان ظاهر کنید و خرسندی و سرور را در دیدارهایتان نشان دهید. مستمندانتان را در خوراکتان به برابری شریک کنید و از مال خود به نیازمندان ببخشید که بخشش هر درهمی ‌در این روز پاداش صد هزار درهم و بیشتر از سوی خداوند متعال خواهد داشت».

«مَنْ أَسْعَفَ أَخَاهُ مُبْتَدِئاً وَ بَرَّهُ رَاغِباً فَلَهُ كَأَجْرِ مَنْ صَامَ هَذَا الْيَوْمَ وَ قَامَ لَيْلَتَهُ وَ مَنْ فَطَّرَ مُؤْمِناً فِي لَيْلَتِهِ فَكَأَنَّمَا فَطَّرَ فِئَاماً وَ فِئَاماً يَعُدُّهَا بِيَدِهِ عَشَرَةً فَنَهَضَ نَاهِضٌ فَقَالَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ وَ مَا الْفِئَامُ قَالَ مِائَةُ أَلْفِ نَبِيٍّ وَ صِدِّيقٍ وَ شَهِيدٍ فَكَيْفَ بِمَنْ تَكَفَّلَ عَدَداً مِنَ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ أَنَا ضَمِينُهُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى الْأَمَانَ مِنَ الْكُفْرِ وَ الْفَقْرِ وَ إِنْ مَاتَ فِي لَيْلَتِهِ أَوْ يَوْمِهِ أَوْ بَعْدَهُ إِلَى مِثْلِهِ مِنْ غَيْرِ ارْتِكَابِ كَبِيرَةٍ فَأَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ مَنِ اسْتَدَانَ لِإِخْوَانِهِ وَ أَعَانَهُمْ فَأَنَا الضَّامِنُ عَلَى اللَّهِ إِنْ بَقَّاهُ قَضَاهُ وَ إِنْ قَبَضَهُ حَمَلَهُ عَنْهُ وَ إِذَا تَلَاقَيْتُمْ فَتَصَافَحُوا بِالتَّسْلِيمِ وَ تَهَانَوُا النِّعْمَةَ فِي هَذَا الْيَوْمِ وَ لْيُبَلِّغِ الْحَاضِرُ الْغَائِبَ وَ الشَّاهِدُ الْبَائِنَ وَ لْيَعُدِ الْغَنِيُّ عَلَى الْفَقِيرِ وَ الْقَوِيُّ عَلَى الضَّعِيفِ أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِذَلِك:

هر آنکس که در چنین روزی برادرش را بدون درخواست او یاری نماید و با میل و رغبت به او نماید را پاداشی خواهد بود که در این روز روزه داری کند؛ و هر آن کس که در این روز مومن روزه داری را افطار دهد، پاداش کسی را خواهد داشت که فئام و فئام و فئامی را افطار دهد ‌و با دستان خود ده بار این کلمه را تکرار فرمود. شخصی برخواست و پرسید که: فئام چیست؟ و امام پاسخ داد که صد هزار نبی و صدیق و شهید. پس چگونه است حال کسی که در این روز طعام چند مومن و مومنه را متکفل می‌شود که من ضامن وی خواهم بود که خداوند او را از کفر و فقر در امان دارد....

 


[1]- بحار الأنوار : ج 95، ص321، ح5.

[2]- سوره بقره، آیه 40.

[3]- نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، ص لا.

-[4] نهج البلاغه، خطبه 3.

[5]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 216.

[6]- نهج البلاغه صبحى صالح، نامه 28.

[7]- الأمالي( للصدوق) / النص / 462 / المجلس السبعون.

[8]- نهج البلاغه، نامه 9.

[9]- تاریخ الاسلام السیاسی و الثقافی لصائب عبد الحمید، ص 467.

[10]- مسند احمد، ج 5، ص 390 و 391.

[11]- صحیح بخاری، حدیث 6696.

[12]- الاغانی (لابی الفرج الاصفهانی)، ج 22، ص283.

[13]- سوره مائده، آیه 28.

[14]- سوره کهف، آیات 103 و 104.

[15] سوره صف آیه 8

[16] سوره نمل آیه 50

[17]- نهج البلاغه، ترجمه سید جعفر شهیدی، خطبه 106.

[18]- نهج البلاغه صبحی صالح، خطبه 176.

[19]- نهج البلاغه، خطبه قاصعه (192).

[20]- نهج البلاغه، خطبه 87.

[21] نهج البلاغه خطبه 2

[22] نهج البلاغه خطبه شقشقیه (3)

[23]- سوره مائده، آیه 3.

[24]- سوره احزاب، آیه 45.

[25]- البرهان فی تفسیر القرآن، ج5، ص 623.

[26]- سوره صافات، آیه21.

[27]- بصائر الدرجات في فضائل آل محمّد صلّى الله عليهم، 1جلد.

[28]- تفسیر قمی، ‌ج2، ص 401.