اعتلای حقوق بشر با حفظ حرمت و حـریت انسان در نظام تــربیت عــلوی: نگاهی به نهج البلاغه
علیرضا رحیمی[1]
دکترای تعلیم و تربیت، عضو گروه مطالعات اسلامی به زبان فرانسه موسسه زبان و فرهنگ شناسی دانشگاه المصطفی(ص) مدیر موسسه بین المللی مطالعاتی نهج البلاغه
لیلا کربلایی حاجی
کارشناس ارشد علوم قرآن و حدیث، محقق موسسه بین المللی مطالعاتی نهج البلاغه
مقدمه
این مقاله در قالب ارائه چند گزاره[2] به بیان یکی از اساسیترین اندیشههای مؤثر بر تعلیموتربیت در سیره و کلام امیرمؤمنانعلیهالسلام و بویژه در نهج البلاغه میپردازد. اندیشه ای که به اعتقاد نگارندگان بیشترین تأکید را بر حقوق بشر دارد. باید به این نکته اشاره کنیم که آنچه تربیت علوی(نظام تربیتی امام علیعلیهالسلام) مینامیم نه تنها نمونه اعلای رعایت حقوق بشر است بلکه میتواند آن را اعتلا بخشیده و مرزهای آن را گسترده کند. فرضیه ما در این مقاله این است که «حفظ حرمت و حرّیت انسان، چونان اندیشهای اساسی در 1-درک حقوق بشر 2-به رسمیت شناختن و نیز 3-تلاش برای تحقق اهداف و نیز 4- اعتلای آن، مبنای گفتار و کردار امامعلیهالسلام در عرصههای گوناگون -بویژه در زمینه تربیت افراد انسانی و نیز سیاستگذاری در جامعه انسانی- بشمار میرود.» برای مدلل نمودن این فرضیه، از روشهای مربوط به فهم متن بهرهگیری میکنیم و با شواهدی از کلام امام علیعلیهالسلام در نهج البلاغه این استدلال را کامل میکنیم. در این گفتار، با تکیه بر متن نهج البلاغه –که سندیّت آن از پیش چونان پیشفرض پذیرفته شده است- و بر مبنای فهم خود از متن، به صورت بندی چند گزاره پرداختهایم که جمعبندی آنها نشانگر محوریت دو اندیشه آزادیخواهی(حفظ حریت) و انسانگرایی(حفظ حرمت) نزد امیرِمؤمنانعلیهالسلام در عرصه تربیت افراد انسانی و نیز سیاستگذاری فرهنگی و تربیتی در جامعه انسانی است.
واژگان کلیدی امام علیعلیهالسلام، تربیت علوی، نهج البلاغه، حقوق بشر، آزادی خواهی(حفظ حریت)، انسانگرایی(حفظ حرمت)
ابتدا به طرح و صورت بندی مسئله برای دستیابی به حل آن میپردازیم:
نقطه آغاز...
نکته نخست: به یک مربی حقیقی، ویژگیهای خُلقی فراوانی را میتوان نسبت داد و خصوصیات اخلاقی بسیاری را میتوان برای او در نظر گرفت. سخن گفتن در این باره به اعتقاد ما بیهوده است زیرا آن قدر گسترده و دامن فراخ است که تمامی اخلاقیات را شامل میشود. میتوان تمام آن چه را که خوبی و ارزش اخلاقی نامیده میشود برای یک تربیتکننده خوب لازم دانست اما، در این جا، ما به یکی از مهمترینِ این خصایص و ویژگیها اشاره میکنم که به نظر میرسد شاهکلید تمامی رفتارهای اخلاقی و تعاملهای صحیح با متربیان است که اتفاقا جزو اصلیترین حقوق بشر نیز بشمار میآید. این خصیصه، بیش از آن که یک خُلق و خوی تلقی شود یک دیدگاه و فلسفه است. به عبارت دیگر، روح حاکم بر اندیشه و افکار و نگرشی خاص نسبت به انسانهاست. پس باید گفت بیش از هر چیز نوعی «انسانشناسی» است. این ویژگی اخلاقی یا این نگرش انسانشناسانه، در «احترام به انسان» یعنی حفظ «حُرمت» و «حُرّیت» آدمی خلاصه میشود.
بدین ترتیب مهمترین ویژگی اخلاقی یک تربیتگر، «احترام به انسان» است. اگر مربی به انسان، احترام بگذارد بیشک خود نیز انسانی نمونه خواهد بود. یعنی «احترام به انسان»، تمامی رفتارهای ارزشی یک مربی را در بر گرفته و توجیه میکند. این احترام را به طور مشخص در حفظ حُرمت(کرامت) و حُــریّت(آزادی) انسان میتوان مشاهده کرد. حفظ حرمت(کرامت) و حریت(آزادی) انسان مهمترین اصل تربیتی است که باید در اندیشه و رفتار یک مربی حقیقی مشاهده شود.(ر.ک به: رحیمی، 1393، 57-61)
نکته دوم: تربیت –چونان یادگیری نافع-(رحیمی،1389، فصل5) تنها در مورد انسان مصداق دارد و با اثرگذاري بر او یا اثرپذیری از او معنا ميشود، پس لازم است در آن، انسان و به تبع آن قواعد حاكم و عوامل مؤثر بر شخصیت و رفتار وی، دقيقاً مورد شناسايي قرار گيرد. به عبارت دیگر انسانشناسی مهمترین بخش از مبانی علم و عمل تربیت است.[3] ماهيت انسان، محور آراء، افکار و نظريههاي فلسفي و علمي متفکران، بویژه تربیتپژوهان است. اختلاف بينشها در بارة طبيعت انسان، نظريههاي متعددي را نتيجه میدهد که ميکوشند رفتار آدمي را به شيوههايی کاملا متفاوت تفسير کنند. اين نظريهها در نوع نگاه به هستي، خالق، طبيعت انسان، ارزشها، شناخت و... راههاي متفاوتي را در پيش گرفتهاند. با اتخاذ نگرشی سیستمیک و با فرض همسازی تمامی خردهنظامهایِ سیستم معرفتی و نیز نظام اجتماعی اسلام، طبعاً خرده نظام تربیتی اسلام نیز مبتني بر مباني خاصّي است كه از نگرش اسلام در باره انسان، نشأت ميگيرد. از اين رو، لازم است اين مباني، مورد توجّه قرار گرفته و سپس بر اساس آن، اصول اساسي تربیت آشكار گردد.
فرضیه... در تربیت -بویژه تربیت علوی- اندیشه "آزادی خواهی"(حفظ حریت) و "انسانگرايي"(حفظ حرمت و کرامت) اساسیترین اصل تئوريك و در واقع نقطة آغازينِ همة اقدامات تلقي میشود، زيرا نقطۀ آغاز و انجامِ هم علم و هم عمل تربیت و موضوع اساسي آن انسان است؛ "انسان چونان یک فرد" و "انسان چونان عضوی از جامعه انسانی" و این انسان، در فرهنگ اسلامی، موجودی آزاد و مختار وصاحب اراده است. بر این اساس، ما در اینجا در پی استدلال این گزاره هستیم که «حفظ حرمت و حرّیت انسان، چونان اندیشهای اساسی در 1- درک حقوق بشر 2- به رسمیت شناختن 3- تحقق اهداف و نیز 4-اعتلای آن، مبنای گفتار و کردار امام(ع) در عرصههای گوناگون -بویژه در زمینه تربیت افراد انسانی و نیز سیاستگذاری فرهنگی و تربیتی در جامعه انسانی- بشمار میرود.»
مسئله... براین اساس مسئله اصلی این مقاله جستجوی مستنداتی از کلام امام علیعلیهالسلام –آن هم صرفا در نهج البلاغه-و صورتبندی و جمعبندی آنها برای تبیین اهتمام امامعلیهالسلام به این اندیشه اساسی است. ما در صدد ارائه شواهدی هستیم که نشان دهد تربیت در اندیشه امیرِمؤمنانعلیهالسلام و نیز در آراء حکومتی وی، آزادیخواهانه و انسانگراست و نیز به "تربیتی انسانگرا" یعنی "تربیتِ انسانی آزاد" و نیز "تربیت با شیوهای انسانی" منجر میشود و نه تنها حقوق بشر را به رسمیت میشناسد بلکه معنای گستردهتری بدان میبخشد.
در بخش نخست این مقاله رابطه میان حقوق بشر از یک سوی و نظام تربیتی که از طریق بررسی افکار، گفتار و رفتار امام علی(ع) استنتاج میشود -و ما آن را تربیت علوی مینامیم- بررسی میشود. در این بخش ادعایی مطرح میشود و در بخش دوم برای اثبات درستی آن استدلال میشود: «نظام تربیت علوی، نه تنها حافظ حقوق بشر بلکه توسعه دهنده آن است. این حفظ و توسعه دهندگی حقوق بشر بواسطه اتکاء اندیشه تربیتی امام علی(ع) بر دو اصل آزادی و انسان گرایی است.»
منشور حقوق بشر و موضوع حرمت و حریت انسان...
منشور حقوق بشر بیش از هر چیز بر حفظ حرمت و حریت انسانها تأکید میکند. حرمت و حریتی که بواسطه ظلم و ستم جنایتکارانی مثل هیتلر جهان را به نابودی و قهقرا کشاند. در مقدمه اعلامیه حقوق بشر[4] آمده:
«از آنجا که بازشناسی حرمت ذاتی آدمی و حقوق برابر و سلب ناپذیر تمامی اعضای خانواده بشری بنیان آزادی، عدالت و صلح در جهان است، از آنجا که بی اعتنایی و تحقیر حقوق انسان به انجام کارهای وحشیانه انجامیده به طوری که وجدان آدمی را در رنج افکنده است، و پدید آمدن جهانی که در آن تمامی ابناء بشر از آزادی بیان و عقیده برخوردار باشند و به رهایی از هراس و نیازمندی رسند، به مثابه عالیترین آرزوی همگی انسانها اعلام شده است، از آنجا که بایسته است تا آدمی، به عنوان آخرین راهکار، ناگزیر از شوریدن علیه بیدادگری و ستمکاری نباشد، به پاسداری حقوق بشر از راه حاکمیت قانون همت گمارد، از آنجا که بایسته است تا روابط دوستانه بین ملتها گسترش یابد، از آنجا که مردمان «ملل متحد» در «منشور»، ایمان خود به اساسیترین حقوق انسانها، در حرمت و ارزش نهادن به شخص انسان را نشان داده و در حقوق برابر زن و مرد هم پیمان شدهاند و مصمم به ارتقای توسعه اجتماعی و بهبود وضعیت زندگی در فضای آزادترند، از آنجا که «ممالک عضو»، در همیاری با «ملل متحد»، خود را متعهد به دستیابی به سطح بالاتری از حرمت جهانی برای حقوق بشر و آزادیهای زیربنایی و دیده بانی آن کردهاند، از آنجا که فهم مشترک از چنین حقوق و آزادیها از اهم امور برای درک کامل چنین تعهدی است، بنابراین، هم اکنون، مجمع عمومی این «اعلامیه جهانی حقوق بشر» را به عنوان یک استانده مشترک و دستاورد تمامی ملل و ممالک اعلان میکند تا هر انسان و هر عضو جامعه با به خاطرسپاری این «اعلامیه»، به جد در راه یادگیری و آموزش آن در جهت ارتقای حرمت برای چنین حقوق و آزادیهایی بکوشد و برای اقدامهای پیشبرنده در سطح ملی و بینالمللی تلاش کند تا [همواره] بازشناسی مؤثر و دیده بانی جهانی [این حقوق ] را چه در میان مردمان «ممالک عضو» و چه در میان مردمان قلمروهای زیر فرمان آنها [تحصیل و] تأمین نماید.»(اعلامیه حقوق بشر)
نظام تربیت علوی، هم حافظ و توسعه دهنده حقوق بشر...
آنچه بیش از هر چیز مورد تأکید اعلامیه حقوق بشر است موضوع حرمت و حریت ابناء بشر است. اکنون ادعای ما این است که نظام تربیت علوی...
تمامی موارد بالا بیتردید بر حقوق بشر و حفظ حرمت و حریت انسان تأکید میکنند اما مورد چهارم مسلما دایره حقوق انسانی را بیش از آنچه مورد توجه خود انسانها و منشور حقوق بشر بوده توسعه میدهد و اعتلا میبخشد!
اکنون اگر یک نظام تربیتی در اندیشه و عمل نه تنها مدافع و حامی حقوق انسانها و آزادی و کرامت آنها باشد بلکه تمام تلاشش بازآفرینی انسانها بدست خویشتن(=نهایتِ آزادی و اختیار انسان!) و هدایت آنها بسوی آزادی حقیقی –چونان هدف اساسی تربیت- باشد، آیا مدافع و حامی حقوق بشر تلقی نمیشود!؟
ادعای ما این است که تربیت علوی، نظامی تربیتی است که هم در عرصه تربیت فردی و فرزندپروری و هم در صحنه تربیت اجتماعی و سیاستگذاریهای فرهنگی-اقتصادی-اجتماعی، نه تنها حقوق بشر را به تمامه رعایت میکند بلکه تربیت را اساسا بر مبنای آزادی انسان و اصل انسانگرایی بنا نموده و اساسیترین راهبرد تربیتی خود را حفظ حرمت و حریت آدمی و تلاش برای بازآفرینی شخصیت متربی بدست خویش میداند.
برای مستدل نمودن این ادعا، باید جایگاه دو مفهوم و دو اندیشه اساسی را در تربیت علوی بررسی نمود:
سؤال این است که: آزادیطلبی و انسانگرایی که از آن به حفظ حرمت و حریت انسان تعبیر میکنیم، در نظام تربیت علوی چه جایگاه و نقشی دارد؟
برای پاسخ به این سؤال ضمن استدلال، صرفا به نمونههایی از کلام امامعلیهالسلام اشاره میکنیم: یکی از نمونههای رفتار تربیتی امام علیعلیهالسلام از میان شواهد فراوان، نامه سی و یکم نهجالبلاغه است که از زبان یک پدر/امام/معلم و با لحنی عمیقاً پدرانه/دوستانه/عالمانه به رشته تحریر درآمده است. ما برای استدلال در باره نگاه انسانگرایانه و آزادیطلبانه امام علی(ع) نسبت به تربیت، بر اساس این ویژگی یعنی لحن پدرانه و محتوای نامه تلاش خواهیم کرد. به اعتقاد ما، لحن پدرانه، نه تنها یکی از امتیازات این نامه بلکه مبنای استدلال برای اثبات دیدگاه انسانگرایانه امام علیعلیهالسلام است. یکی از دلایل این امتیاز آن است که سخن گفتن از موضع یک پدر –آن هم پدری معمولی و عادی- بهترین زبانِ برقراری ارتباط میان دو نسل، برای تربیت است زیرا هم حاوی "ناهمترازی" میان مربی و متربی –به عنوان لازمه رابطه تربیتی- است و هم، این ناهمترازی را به نحوی آزاردهنده دامن نمیزند!
در اولین گام، اولین گزاره را بدین صورت ارائه میدهیم:
اکنون سؤال این است که آیا شخصیتی مانند امیرِمؤمنانعلیهالسلام در عرصه تربیت –چه در زمینه فرزندپروری و تربیت افراد به عنوان پدر/مربی و چه در زمینه سیاستگذاری اجتماعی به عنوان امام و رهبر- به اهمیت تربیت و اهمیت توجه به آن و تأمل و تفکر در باره آن در نظر و عمل واقف بوده است؟ و اگر چنین بوده چگونه این وقوف را در گفتار و رفتار خویش نمایان میکرده است؟
امیر مومنانعلیهالسلام و فرزندپروری... در باب اهمیت تربیت، شواهد نشان میدهد که نزد امیرِمؤمنانعلیهالسلام تربیت آن چنان اهمیتی داشته که همه امور از جمله حکومت و سیاست نیز جنبه تربیتی بخود میگرفته و در خدمت اهداف تربیتی بوده است. چنانکه در سیره ایشان میبینیم، برای مثال امیرِمؤمنانعلیهالسلام به عنوان خلیفه رسول خدا(ص) و رهبر جامعه مسلمانان، در یکی از بدترین شرایط حیات اجتماعی زمانه خود، پس از جنگ صفین و در هنگامه قوّت گرفتن فتنه بزرگ شام، در میان راه بازگشت از آن کارزار بظاهر نافرجام –که بیشک به لحاظ سیاسی حائز اهمیت فراوانی بوده است- در محلی بنام حاضرَین، گَردِ جهاد از تن نتکانده، مشغول نگارش نامه حکمت آموز و بلند بالایی برای فرزندش حسنمجتبیعلیهالسلام میشود و این را در عمل اثبات میکند که فرزند، پاره وجود والدینش نیست بلکه همه وجود آنهاست!
وَ وَجَدْتُكَ بَعْضِي بَلْ وَجَدْتُكَ كُلِّي حَتَّى كَأَنَّ شَيْئاً لَوْ أَصَابَكَ أَصَابَنِي وَ كَأَنَّ الْمَوْتَ لَوْ أَتَاكَ أَتَانِي فَعَنَانِي مِنْ أَمْرِكَ مَا يَعْنِينِي مِنْ أَمْرِ نَفْسِي
بر اساس این تأملات وتوجهات است که اکنون] من، تو را پارهای از وجود خود... نه... بلکه همهی وجود خود، تلقی میکنم! تا جایی که اگر از روزگار به تو مشقتی رسد، بواقع به من رسیده و اگر مرگ بر تو آغوش بگشاید، بیتردید بر جان من پنجه گشوده و آن چه تو را بیازارد، براستی مرا آزرده و غبار غم بر سیمای من نشانده است. » (نهج البلاغه نامه 31)
اگر کسی به محتوای این نامه امیرِمؤمنانعلیهالسلام (نامه سی و یکم نهج البلاغه) توجه و آن را مطالعه کند بخوبی در مییابد که ایشان در زمینه فرزندپروری و تربیت افراد به عنوان یک پدر/مربی، به اهمیت تربیت و اهمیت توجه به آن و تأمل و تفکر در باره آن در نظر و عمل واقف بوده است و با بکاربردن چه تعابیر و معانی و الفاظی وقوف خود را در گفتار و رفتار نمایان میکرده است. (رحیمی.علیرضا، 1394، فصل1)
پس از ذکر اهمیت تربیت نزد امام علی(ع) دومین گزاره ای که در اینجا مطرح میشود اشاره دارد به دیدگاه و روش تربیتی او:
تربیت علوی= ناهمترازی خوشایند میان مربی و متربی...
هر چند بخش عمدهای از ماجرای تربیت، مربوط به همین ناهمترازی میان مربی و متربی است اما با این وجود، بویژه در رابطه تربیتی میان بزرگسالان، این نابرابری نباید به گونهای ناآگاهانه و به دور از اراده و اختیار طرفین(مربی و متربی) باشد زیرا در چنین حالتی میان مربی و متربی فاصله افکنده و حتی موجب نفی رابطه تربیتی میشود. مربی باید بدون تکیه بر روشهای سلطهجویانه، ناهمترازی میان خود و متربی را اثبات کند و متربی نیز باید این ناهمترازی را درک نموده و بپذیرد. اثبات این ناهمترازی توسط مربی با نمایش وارستگی، علم و تقوا میسر است؛ بیآن که ضرورتی برای به رخ کشیدن آن باشد!
فیلیپ مِرییو، فیلسوف و تربیتپژوه فرانسوی معاصر، در بخشی از تعبیر خود از تربیت، آن را به درستی "رابطهای ناهمتراز میان دو شخص" میداند.( meirieu, Penser l'éducation et la formation) بدین معنا، والدین و معلمان قاعدتاً باید در تراز بالاتری نسبت به فرزند یا شاگرد خود قرار داشته باشند. به تعبیر مرییو، مربی چیزی را که برای متربی خود "خوب" میداند، برای آموزش به او، انتخاب میکند. متربی چون متربی است، خود، نمیتواند دست به چنین انتخابی بزند، چون اگر میتوانست، دیگر متربی نبود! اما تلاش مربی باید معطوف به این باشد که شخصی مستقل و آزاد، خلق کند. انسانی که بزودی بتواند از دایره کنترل مربی خارج شود و با آزادی و استقلال به حیات خویش ادامه دهد.(همانجا) به تعبیر مرییو، برای تربیت، وجود رابطهای ناهمتراز و نامتقارن میان مربی و متربی، ضروری است یعنی مربی باید با متربی فرق کند و در تراز بالاتری از او قرار داشته باشد زیرا ویژگیِ ذاتیِ رابطه تربیتی ایجاب میکند که در این ناهمترازی، مرجعی همچون سرآمدی، وارستگی، دانش، معلومات، فرهنگ و... خارج از رابطه تربیتی وجود داشته باشد تا تضمینی باشد برای مصون ماندن رابطهی تربیتی از جریان عواطف و احساسات! (همانجا) به اعتقاد ما رابـــطه واقعگرایانه پدری و فرزندی -بشرط آن که پدر بر اساس مرجعی چونان سرآمدی و دانش و وراستگی در رابطه ناهمتراز آشکاری نسبت به فرزند قرارداشته باشد- میتواند هر دوی اینها را در خود داشته باشد: هم "ناهمترازی" و هم "امکان پیوند و ارتباط میان دو نسل" را!
سومین گزاره که به توصیف نظام تربیتی امام علی(ع) توصیف میکند اشاره دارد به اهمیت آزادی انسان به عنوان یک مبنا و نیز به عنوان یک امکان:
تربیت علوی= بازآفرینی شخصیت خویش بدست خویش...
نامه پدرانه امام علی(ع) به امام حسن(ع) نشانگر نگاه انسانگرایانه و آزادی طلبانه امام در تربیت است زیرا نتیجه ای مهم در پی دارد: «مقدمهچینی برای بازآفرینی شخصیت متربی –در همه عصرها- توسط خود او و از طریق توجه به نصیحتهای پدرانه –و البته حکیمانه!-»
این ویژگی در نامه امام علیعلیهالسلام به امام حسن مجتبیعلیهالسلام، بسیار مشهود است. زیرا بیش و پیش از هر چیز به وی گوشزد میشود که موجودی آزاد است:
لا تَكُن عَبدَ غَيرِكَ و َقَد جَعَلَكَ اللّهُ حُرّا
بنده ديگرى مباش كه خدا تو را آزاد آفريده است. (تحف العقول،77)
سپس مشاهده میشود که پدر، در بخش بزرگی از این نامه به نصیحت همین فرزندی پرداخته که پیشتر او را از قید و بند سایرین رها ساخته؛ لذا این نصیحتگری اساساً هیچ شباهتی با پنددهیهای مرسومِ والدین عادی ندارد زیرا امام علیعلیهالسلام پیش از شروع به اندرز، مقدمات بسیار مهمی را در نامه خود مطرح میکند که هدف و کارکرد اصلی آن عبارتست از قرار دادن مهار تربیت فرزند، در اختیار خودِ او.
ممکن است کسانی بپرسندکه چگونه میتوان مهار تربیت یک انسان را به دست خودش داد؟
مطابق نظریه تربیت عقلانی بصیرتگرا(ر.ک به: رحیمی،1389)، حتی برای کودکان نیز، تمامی همّوغم تربیتگران باید این باشد که شخصیتی مستقل و آزاد بیافرینند. انسانی که هر چند کودک است اما توانی نسبی –هر چند اندک- برای فهم، قـــضاوت و تصمیمگیری دارد و البته مربی باید تلاش کند که این سه توانایی را در او پرورش دهد تا روزبهروز به استقلال بیشتری دست یابد و بصیرت وی افزوده شود. باید دانست که همانند بزرگسالان، تربیت کودکان نیز باید معطوف به قوای عقلانی و مبتنی بر پرورش توان تفکر و حل مسئله توسط خود آنان باشد. و در آخر باید گفت، معنای سپردن مهار تربیت به دست متربی، تکیه بر توان تفکر، قدرت فهم، توان بازسازی مفاهیم در ذهن او و نیز تکیه بر روشهای تربیتی متکی بر رویکرد شناختی است.
این دیدگاه مخالف آن چیزی است که امروز در عمل، در اغلب روابط تربیتی، در خانه و مدرسه به چشم میخورد و مطابق آن فرزندان را به بهانههای گوناگون دستآموز کرده و در برابر واقعیتهای زندگی به موجوداتی بیاراده و سست عنصر -شبیه ماشین- یا ناز پرورده و ناتوان بدل میکنند. بواقع مهار تربیت را از دست متربی در آورده و بـر سلطهگری بزرگترها بر کوچکترها نامِ تربیت مینهد!
دیدگاه و شیوهای که علیعلیهالسلام در نامه خود مطرح نموده و در عمل نشان داده، امروز پس از چهارده قرن، به عنوان مترقیترین نوع نگاه به تربیت و حاوی مؤثرترین نتیجهها تلقی میشود و مورد تأکید دانش تعلیموتربیت و اندیشهی فیلسوفان بزرگ تربیتیِ است.
علیعلیهالسلام، به جای اندرزدهی به سبک مرسوم –که به خصوص در عصر حاضر معمولاً نتیجهبخش نیز نیست!- ابتدا تلاش میکند تا با آگاهیبخشی به مخاطبش –در همهی زمانها و اعصار- شخصیتی مستقل را در او به وجود آورد و قدرت انتخاب و توان تصمیمگیری وی را تقویت کند و به وی بصیرت دهد تا او از طریق راهنماییهای پدرانه در قالب وصیت –که جز آگاهی و حاصل تجربه نیست- خود، اقدام به بازسازی شخصیت خویش کند. و این، مترقیترین فلسفه، هدف و شیوهی تربیت است!
أيْ بُنَيَّ إِنِّي لَمَّا رَأَيْتُنِي قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَيْتُنِي أَزْدَادُ وَهْناً بَادَرْتُ بِوَصِيَّتِي إِلَيْكَ وَ أَوْرَدْتُ خِصَالًا مِنْهَا قَبْلَ أَنْ يَعْجَلَ بِي أَجَلِي دُونَ أَنْ أُفْضِيَ إِلَيْكَ بِمَا فِي نَفْسِي أَوْ أَنْ أُنْقَصَ فِي رَأْيِي كَمَا نُقِصْتُ فِي جِسْمِي أَوْ يَسْبِقَنِي إِلَيْكَ بَعْضُ غَلَبَاتِ الْهَوَى وَ فِتَنِ الدُّنْيَا فَتَكُونَ كَالصَّعْبِ النَّفُورِ
فرزندم، هنگامی که دیدم به روزگار کهنسالی خود رسیده و ناتوانی و سستیام رو به فزونی است، برای نگارش این وصیت برای تو، اقدام نموده و پیش دستی کردم ، پیش دستی کردم تا مبادا اجلم فرا رسد و من آن چه را در درون دارم برایت بيان نکرده باشم ؛ یا چنین پنداشته شود که اندیشهام نیز همانند جسمم دچار ناتوانی و نقصان شده، یا پیش از آن که پیامم به تو برسد، امواج هوا و هوس و فتنههای دلفریب دنیا ، تو را بفریبد و دیگر اندرزهایم را تلخ انگاشته و از آنها بگریزی. (نهج البلاغه نامه 31)
در اینجا چهارمین گزاره توصیف گر نظام تربیتی امام علی(ع) را مطرح میکنیم که بر تمایز اساسی ایده تربیتی امام با سایر اندیشه های تربیتی تاکید میکند:
تربیت علوی= تکیه بر آزادی انسان برای بازآفرینی انسان بدست خویش...
بدین ترتیب با دقت در محتوای نهجالبلاغه در مییابیم که برای مثال نامه سی و یکم نهج البلاغه، از پدری همچون امام علیعلیهالسلام به فرزندی همچون امام حسن مجتبیعلیهالسلام، هدفی جز این ندارد که به انسانها یاری رساند تا با درک نیازهای حقیقی خویش، به بازآفرینی شخصیت خود بپردازند و از این طریق به رشد و تعالی دست یابند و آزاد باشند. " آزاد"، از آن جهت که بتوانند حافظ اختیار و اراده خویش و امانتدار این ودیعه بزرگ الهی در خویش باشند و "نیازمند"، از آن جهت که برای بهرهگیری از این امانت برای رشدِ خویش، نیازمند دانستن و آگاهی هستند.
و نامه سی و یکم نهج البلاغه پیامی جز این ندارد که به وی بفهماند که او، خود، مسئول بازسازی شخصیت خویش آن هم به دست خویش است! بنابراین هدف اصلی تربیت از دیدگاه امام در این نامه عبارت است از بازآفرینی انسان به دست خویش به گونهای که فردی آگاه، مستقل و آزاد باشد.
أَحْيِ قَلْبَكَ بِالْمَوْعِظَةِ وَ أَمِتْهُ بِالزَّهَادَةِ وَ قَوِّهِ بِالْيَقِينِ وَ نَوِّرْهُ بِالْحِكْمَةِ وَ ذَلِّلْهُ بِذِكْرِ الْمَوْتِ وَ قَرِّرْهُ بِالْفَنَاءِ وَ بَصِّرهُ فَجَائِعَ الدُّنْيَا وَ حَذِّرْهُ صَوْلَةَ الدَّهْرِ وَ فُحْشَ تَقَلُّبِ اللَّيَالِي وَ الْأَيَّامِ وَ أَعْرِضْ عَلَيْهِ أَخْبَارَ الْمَاضِينَ وَ ذَكِّرْهُ بِمَا أَصَابَ مَنْ كَانَ قَبْلَكَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ سِرْ فِي دِيَارِهِمْ وَ آثَارِهِمْ فَانْظُرْ فِيمَا فَعَلُوا وَ عَمَّا انْتَقَلُوا وَ أَيْنَ حَلُّوا وَ نَزَلُوا فَإِنَّكَ تَجِدُهُمْ قَدِ انْتَقَلُوا عَنِ الْأَحِبَّةِ وَ حَلُّوا دِيَارَ الْغُرْبَةِ وَ كَأَنَّكَ عَنْ قَلِيلٍ قَدْ صِرْتَ كَأَحَدِهِمْ فَأَصْلِحْ مَثْوَاكَ وَ لَا تَبِعْ آخِرَتَكَ بِدُنْيَاكَ
با شنیدن و پذیرش اندرزها و نصایح سودمند، دلت را زنده نگهدار. و با نیروی زهد، هوا و هوس ها را از جان خویشتن بیرون کن. و دلت را با یقین به یکتایی و دانایی و توانایی خدا نیرومند گردان. و دلت را با دانش راستین(حکمت) غرق روشنایی کــن. و دلت را با یاد مرگ ، رام و آرام ساز. چشم دلت را به عاریتی بودن دنیا و مشکلات و دردسرآفرینیهای آن بگشای و از حمله و هجوم روزگار و کژتابیهای روز و شب بر حذر دار. با نظر بر آیینه تاریخ و توجه به سرگذشت پیشینیان ضمیرت را روشن کن و آن چه از تلخیها وشیرینها به ایشان رسیده به یادش آور. بر سرزمینها و آثار باقی مانده از پیشینیان عبور کن، و در آن چه کردهاند و درآن جا که رفته یا اقامت گزیدهاند، با دیده عبرتآموز نظر کن. اگر خوب نظر کنی و بیاندیشی به درستی در مییابی که آنان از جمع دوستان بریده و رو به سوی دیار غربت نهادهاند و من میبینم که تو نیز به زودی در زمره آنان در خواهی آمد! پس ،منزلگاه اصلی و اقامتگاه دائمی خویش را به نیکویی بنا کن و هرگز آخرتت را به دنیایت مفروش. (نهج البلاغه، نامه31)
به جز نامه سی و یکم در جاهای دیگری نیز صراحتاً به موضوع بازآفرینی انسان به دست خویش اشاره شده است.
مَنْ نَصَبَ نَفْسَهُ لِلنَّاسِ إمَاما فَلْيَبْدَأْ بِتَعْليمِ نَفْسِهِ قَبْلَ تَعْليمِ غَيْرِهِ، وَلْيَكُنْ تَأْديبُهُ بِسيرَتِهِ قَبْلَ تَأْدِيبِهِ بِلِسانِهِ وَمُعَلِّمُ نَفْسِهِ وَمُؤَدِّبُهَا أَحَقُّ بِالاْءِجْلاَلِ مِنْ مُعَلِّمِ النَّاسِ وَمُؤَدِّبِهِمْ.
هركس خود را پيشواى مردم قرار دهد، پيش از آموختن ديگران، به آموزش خود بپردازد، و بايد تربيت كردنش با سيرت و رفتارش، پيش از تأديب به زبانش باشد.آن كس كه معلم و مربّى خويشتن است، سزاوارتر است به احترام، از آنكه معلم و مربّى مردم است(نهج البلاغه، ح73)
همچنین به موضوع کنترل و هدایت خویشتن توسط خویش و پذیرش مسئولیتهای آزاد بودن اشاراتی شده است:
مَن كَرُمَت علَيهِ نَفسُهُ هانَت علَيهِ شَهوَتُهُ .
هر كه براى خود احترام قائل باشد خواهش هاى نفسانيش در نظرش بى ارزش باشد. (غررالحکم و دررالکلم ، ح 8771)
مَن كَرُمَت نَفسُهُ صَغُرَتِ الدُّنيا في عَينِهِ .
هر كه كرامت نفْس داشته باشد، دنيا در چشمش خُرد و ناچيز آيد. (عیون الحکم والمواعظ (لبثی) ص482، ح 8889)
مَن كَرُمَت علَيهِ نَفسُهُ لَم يُهِنْها بالمَعصيَةِ
هر كه براى نفْس (شخصيت) خود احترام قائل باشد، آن را با معصيت خوار نمى گرداند. (غررالحکم و دررالکلم ، ح 8730)
اما تمامی اینها تحت تأثیر یک اصل است؛ اصلی که مطابق آن، انسان، جز با بندگی خدا، به آزادی حقیقی دست نمییابد، رشد نمیکند و به رستگاری نمیرسد. و تمام تفاوت میان تربیت الهی با تربیت غیر الهی همین است!
بدین ترتیب، مخاطب و نیز محصول نظام تربیت علوی، انسانی است که خود، در ساختنِ شخصیت خویش نقش دارد و با راهنماییِ راهبری با تجربه، به خودآگاهی، استقلال و آزادی دست مییابد و با اراده، خود را در مسیر هدایت قرار میدهد و به رشد میرسد. رشدی که جز با بندگی خدا برایش حاصل نمیشود. و نباید فراموش کرد که آزاد شدن از قید و بندها، شرط پانهادنِ ارادیِ انسان در مسیر تربیت است و تا وقتی این آزادی حاصل نشود، نمیشود در مسیر تربیت قرار گرفت.
در تفکر الهی، "خدامحوري" به عنوان اصل اساسی در انسانگرايي جاري است. آدمي ميخواهد جانشين خدا شود و اين مسئوليت هر قدر كه او آزادتر باشد گرانتر است. در این تعبیر، انسان، عاشق خداست. انسان-به خلاف باور ژان پل سارتر- نميخواهد خدا شود بلكه ميخواهد به سوي خدا، به مطلق، به بينهايت سيـر كند. هر چند هيچ گاه به او نميرسد زيرا او را نهايتي نيست! سقفِ وجوديِ آدمي، در انسانگرايي الهی، خداست و سقف انسانمداري ماترياليستي(ماده گرایانه)، خودِ انسان است و همين است كه كلاف سردرگمي را ايجاد كرده و كسي چون سارتر را وادار نموده از نبودن خدا -به زَعم خود- در جهان تأسف بخورد و بگوید:کاش خدایی بود(!) به تعبیر مرحوم دکترعلی شریعتی حقيقتا اومانيسم(مکتب اصالت انسان)، اگر از سطح ابتذال غريزي بالاتر رود و از خودخواهيخودمحورانه(Egocentrism) جدا گرديده، عميق و ريشهدارتر شود، خواه و ناخواه به اصلِ " انسان يك استثناء در جهان" اذعان ميكند و اين چيزي نيست جز واقعيتي زيبا كه داستان خلقت انسان در کتابهای مقدس و در قرآن از آن پرده برميدارد.(شریعتی.علی، انسان در اسلام، 18) تمامي فضيلتهاي نوعِ انسان بيشك از جانب خداوند متعال است و بيوجود خدا، انسان نيز بيمعنا و وجودش عاري از هر گونه ارزش، اعتبار و فضيلتي است. اين است كه ميگوييم انسانگرايي الهی دقيقاً برمبناي فرض محوريت خداست و بيفرض وجود خدا و قدرت بيمنتهايش، انسان نيز بيمعناست.
بر این اساس، اکنون اگر محتوای نامه 31 نهج البلاغه بطور دقیق بررسی شود، میتوان پیام اصلی آن را به همه مخاطبان در چهار عبارت زیر خلاصه کرد:
نتیجه... با تأمل بر نامه سی و یکم نهج البلاغه میتوان دریافت که نویسنده نامه به عنوان پدر/معلم/امام، به تبعیت از آموختههای خود از محضر قرآن عزیز و نبیّ مکرم(ص)، تنها و تنها، "تذکر" و "آگاهی" میدهد:
«فَذَکِّر إنَّما أنتَ مُذَکِّر لَستَ عَلَیهِم بِمُسَیطِر»(غاشیه/21-22)
«تذکر بده [یادآوری کن، آگاه کن] زیرا تو ،تنها آگاهی دهنده ای. اما بر آنها هیچ تسلط و سیطره ای نداری!»
و شیوهی تربیتی وی عاری از هر گونه سلطهجویی و تسلطیابی، و دستاندازی و مداخله است.
بدین ترتیب چنین می توان نتیجه گرفت که تربیت علوی، همان آزاد کردن است و از سودای هر گونه تسلط و سیطرهای منزّه است و اساسیترین پیام این نامه –به عنوان منشور تربیت علوی- آن است که: ای والدین/معلمان، بر فرزندان/شاگردان خود حکومت و سلطهگری نکنید و آنها را به بند خود نکشید! بلکه آنها را تربیت(آزاد) کنید!
و چه آزادیی برای انسان برتر از آن که فقط بنده خدا باشد!؟
و این، مهمترین و آخرین هدف و پیام این نامه شریف است: آزادی و عظمت انسان در گروِ بندگی خدا!
منابع
پی نوشت ها:
[1]- email: Rahimie48@gmail.com URL: rahimie.ir
[2] - گزاره، جملهای است خبری که میتواند درست یا نادرست باشد، هر چند که درستی یا نادرستی آن بر ما پوشیده باشد. برای نمونه، جمله «۲۳ عددی اول است» یا «۰>۹۹۹» هر دو جملههای خبری هستند؛ ولی جملات امری، پرسشی و عاطفی نمیتوانند به عنوان یک گزاره گرفته شوند چون بررسی درستی یا نادرستی آنها بیمعناست.
[3]- جعفري بياعتنايي به قوانين جان و روح و روان آدمي را موجب اختلال جان و روح و روان آدمي دانسته، لزوم رعايت آنها را گوشزد نموده است. (ر.ك به: جعفري.محمدتقي،1378، 106-105) همچنين باقري، شكوهي و تني چند از مؤلفان كتب اصول و مباني تعليم و تربيت، همين مسير را براي اكتشاف اصول تعليم و تربيت پيشنهاد كردهاند. (براي مثال، رك به: خسرو باقري.1380،69 و شكوهي،1382،63 و دفتر همكاري حوزه و دانشگاه، 1372،1/362)
[4] - اعلامیه جهانی حقوق بشر یک پیمان بینالمللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ در پاریس به تصویب رسیده است. این اعلامیه نتیجه مستقیم جنگ جهانی دوم بوده و برای اولین بار حقوقی را که تمام انسانها مستحق آن هستند را بهصورت جهانی بیان میدارد، درنتیجه حقوق بشر به حقوقی گفته میشود که همگان در همه زمانها و مکانها از آن برخوردارند. اعلامیه مذکور شامل سی ماده است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر میپردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعیای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند را مشخص کردهاست. لایحه جهانی حقوق بشر از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی و دو پروتکل انتخابی آن تشکیل شده است. در سال ۱۹۶۶ مجمع عمومی دو لایحه جزئیتر مذکور را به تصویب رساند. در سال ۱۹۷۶ هنگامی که لایحه جهانی حقوق بشر توسط تعداد کافی از ملتها مورد تأیید قرار گرفت، به حقوق بینالملل تبدیل شد.( ویلیامز ۱۹۸۱. اولین نسخه کتابی اعلامیه جهانی حقوق بشر)